Skip to main content
Mana Kids | کودکان مانا

Mana Kids | کودکان مانا

By Assemaneh

Stories and songs for Kids
Available on
Castbox Logo
Google Podcasts Logo
Pocket Casts Logo
RadioPublic Logo
Spotify Logo
Currently playing episode

داستان شنگول و منگول و حبه انگور - نسخه اول

Mana Kids | کودکان مانا Jun 04, 2021

00:00
06:19
January 3, 2024

January 3, 2024

Jan 03, 202400:39
مادربزرگ

مادربزرگ

سلام مامان باباهای مهربون 🌷🌵🍁⛄️

نظر یادتون نره 🌷🌵🍁⛄️

اگر شعر و داستانی هم مدنظرتونه تا برای بچه‌ها بخونم، توی نظرات برام بنویسید.

مادر بزرگ وقتی اومد خسته بود
چارقدشو دور سرش بسته بود
صدای کفشش که اومد دویدم
دور گلای دامنش پریدم
بوسه زدم روی لپاش
تموم شد خستگی هاش . .
Jan 03, 202400:23
السون و ولسون، باز اومده زمستون

السون و ولسون، باز اومده زمستون

‌سلام مامان باباهای مهربون 🌷🌵🍁⛄️

نظر یادتون نره 🌷🌵🍁⛄️


اگر شعر و داستانی هم مدنظرتونه تا برای بچه‌ها بخونم، توی نظرات برام بنویسید.

الســـون و ولســون باز اومده زمستون
سه ماهه فصل پاییز تمومه بچه ها جون
فصل پاییز سراسر مـــهر و آبــان و آذر
حالا ما این سه ماه رو گذاشتیمش پشت سر
چرخ چرخ ، عباسی با همدیگه همــــبازی
آدم برفی می سازیم آدم برفی می سازیم
Jan 03, 202400:32
شعر مورچه

شعر مورچه

مورچه
تو مثل نقطه هستی سیاه و ریز ریزی
ولی باید بدانی برای من عزیزی
برای دیدن تو کنارت می‌نشینم
کمی خم می‌شوم تا تو را بهتر ببینم
همیشه صبح تا شب فقط مشغول کاری
تو خیلی دانه حتماً میان لانه داری
دلت می‌خواهد الآن بیایی روی پایم
چرا پس ساکتی تو؟ بگو الآن می‌آیم
تو را من دوست دارم خودت شاید ندانی
تو کوچولوترین دوست برایم در جهانی
«ناصر کشاورز»
Sep 15, 202300:48
لالا لالا گل پونه

لالا لالا گل پونه

بخواب آروم تو آغوشم، نکن هرگز فراموشم
بخواب آروم کنار من، تو پاییز و بهار من
لالا لالا تو مثل ماه، بخواب که شب شده کوتاه
لالا لالا گل گندم، نشی تو بی قراری گم
لالا لالا گل مریم، چشات رو هم میره کم کم
لالا لالا گل یاسم، ازت میخونه احساسم
لالا لالا گل پونه، عزیزنم رفته از خونه
لالا لالا گل زردم، ببین بی تو پر از دردم
بخواب آروم تو آغوشم، نکن هرگز فراموشم
بخواب آروم کنار من، تو پاییز و بهار من
لالا لالا گل پونه، عزیزنم رفته از خونه
لالا لالا گل زردم، ببین بی تو پر از دردم
Sep 15, 202302:02
خوشحال ‌و شاد و خندانم

خوشحال ‌و شاد و خندانم

‎خوشحال و شاد و خندانم قدر دنیا رو می‌دانم
‎خنده کنم من دست بزنم من پا بکوبم من شادانم
‎در دلم غمی ندارم زیرا هست سلامت جانم
‎عمر ما کوتاست چون گل صحراست پس بیایید شادی کنیم
‎بیایید باهم بخوانیم ترانه‌ی مهربانی
‎عمر ما کوتاست چون گل صحراست پس بیایید شادی کنیم
‎گل بریزم من از روی دامن بر روی خرمن شادانم


خوشحال و شاد و خندانم قدر دنیا رو می‌دانم
‎خنده کنم من دست بزنم من پا بکوبم من ج‫وانم‬
‎در دلم غمی ندارم زیرا هست سلامت جانم
‎عمر ما کوتاست چون گل صحراست پس بیایید شادی کنیم
‎بیایید باهم بخوانیم ترانه‌ی جوانی را
‎عمر ما کوتاست چون گل صحراست پس بیایید شادی کنیم
‎گل بریزم من از روی دامن بر روی خرمن جوانم
Sep 15, 202302:02
داستان کوتاه کودکانه فیل در جنگل

داستان کوتاه کودکانه فیل در جنگل

‌سلام مامان باباهای مهربون  🐘🐘🐘

نظر یادتون نره 🐘🐘🐘

اگر شعر و داستانی هم مدنظرتونه تا برای بچه‌ها بخونم، توی نظرات برام بنویسید.

Oct 20, 202103:19
داستان کوتاه کودکانه از خونه شلخته گربه‌ها

داستان کوتاه کودکانه از خونه شلخته گربه‌ها

‌سلام مامان باباهای مهربون  🐱🐱🐱

نظر یادتون نره 🐱🐱🐱

اگر شعر و داستانی هم مدنظرتونه تا برای بچه‌ها بخونم، توی نظرات برام بنویسید.

Oct 19, 202103:30
داستان کوتاه کودکانه یک کلاغ چل کلاغ

داستان کوتاه کودکانه یک کلاغ چل کلاغ

‌سلام مامان باباهای مهربون  🐦🐦🐦

نظر یادتون نره 🐦🐦🐦

اگر شعر و داستانی هم مدنظرتونه تا برای بچه‌ها بخونم، توی نظرات برام بنویسید.

Oct 18, 202103:11
شعر کودکانه مسواک و دندان درخشان

شعر کودکانه مسواک و دندان درخشان

‌سلام مامان باباهای مهربون  🦷😁🪥

نظر یادتون نره 🦷😁🪥

اگر شعر و داستانی هم مدنظرتونه تا برای بچه‌ها بخونم، توی نظرات برام بنویسید.

Oct 15, 202100:41
شعر کودکانه ۴ فصل سال

شعر کودکانه ۴ فصل سال

‌سلام مامان باباهای مهربون  🌷🌵🍁⛄️

نظر یادتون نره 🌷🌵🍁⛄️

اگر شعر و داستانی هم مدنظرتونه تا برای بچه‌ها بخونم، توی نظرات برام بنویسید.

Oct 14, 202100:42
شعر کودکانه قطار قطار مورچه

شعر کودکانه قطار قطار مورچه

‌سلام مامان باباهای مهربون  🐜🐜🐜

نظر یادتون نره 🐜🐜🐜

اگر شعر و داستانی هم مدنظرتونه تا برای بچه‌ها بخونم، توی نظرات برام بنویسید.

Oct 13, 202100:25
شعر کودکانه صد دانه یاقوت

شعر کودکانه صد دانه یاقوت

‌سلام مامان باباهای مهربون  🍎🍓🍉

نظر یادتون نره 🍎🍓🍉

اگر شعر و داستانی هم مدنظرتونه تا برای بچه‌ها بخونم، توی نظرات برام بنویسید.

Oct 12, 202100:49
شعر کودکانه پدربزرگ خندون

شعر کودکانه پدربزرگ خندون

‌سلام مامان باباهای مهربون  🌻🌻🌻

نظر یادتون نره 🌻🌻🌻

اگر شعر و داستانی هم مدنظرتونه تا برای بچه‌ها بخونم، توی نظرات برام بنویسید.

Oct 11, 202100:33
شعر کودکانه تاب‌تاب عباسی

شعر کودکانه تاب‌تاب عباسی

‌سلام مامان باباهای مهربون 🎢🎢🎢 

نظر یادتون نره 🎢🎢🎢 

اگر شعر و داستانی هم مدنظرتونه تا برای بچه‌ها بخونم، توی نظرات برام بنویسید.

🎢🎢🎢 🎢🎢🎢 🎢🎢🎢 🎢🎢🎢 🎢🎢🎢 🎢🎢🎢 🎢🎢🎢 🎢🎢🎢 🎢🎢🎢 🎢🎢🎢 🎢🎢🎢 🎢🎢🎢 

تاب تاب عباسی یک ترانهٔ کودکانهٔ فولکلور ایرانی است که در محدوده بزرگی از کشور ایران که با گویش فارسی صحبت می‌کنند شناخته‌شده و برای کودکان در حال تاب‌بازی و گاهی به عنوان لالایی خوانده می‌شود. سراینده این شعر و زمان سرایش این  شعر معلوم نیست، همچنین در محدوده‌های جغرافیایی مختلف به دنبال بیت اول آن  شعرهای مختلفی افزوده گردیده است. این شعر توسط شاعران مختلف با محتوای  متفاوتی بازتولید و منتشر شده است.

Oct 09, 202102:16
شعر کودکانه پلیس مهربون

شعر کودکانه پلیس مهربون

‌سلام مامان باباهای مهربون 👮🏻‍♂️👮🏻👮🏻‍♀️
نظر یادتون نره 👮🏻‍♀️👮🏻👮🏻‍♂️ اگر شعر و داستانی هم مدنظرتونه تا برای بچه‌ها بخونم، توی نظرات برام بنویسید.
Oct 08, 202100:33
شعر کودکانه بچه‌ها و آقا پلیس

شعر کودکانه بچه‌ها و آقا پلیس

‌سلام مامان باباهای مهربون 👮🏻👮🏻‍♀️👮🏻‍♂️
نظر یادتون نره 👮🏻‍♀️👮🏻👮🏻‍♂️
اگر شعر و داستانی هم مدنظرتونه تا برای بچه‌ها بخونم، توی نظرات برام بنویسید.
Oct 07, 202100:31
داستان کوتاه کودکانه پچ‌پچ - یه قصه از آشیونه خونواده شاهین

داستان کوتاه کودکانه پچ‌پچ - یه قصه از آشیونه خونواده شاهین

‌سلام مامان باباهای مهربون 🦅🦅🦅
نظر یادتون نره 🦅🦅🦅
اگر شعر و داستانی هم مدنظرتونه تا برای بچه‌ها بخونم، توی نظرات برام بنویسید.
Oct 06, 202103:39
شعر کودکانه تابستون هفت رنگه

شعر کودکانه تابستون هفت رنگه

‌سلام مامان باباهای مهربون 🍉🍓🍒
نظر یادتون نره 🍉🍓🍒
اگر شعر و داستانی هم مدنظرتونه تا برای بچه‌ها بخونم، توی نظرات برام بنویسید.
Oct 05, 202100:39
شعر کودکانه بابای خوب و نازم

شعر کودکانه بابای خوب و نازم

‌سلام مامان باباهای مهربون 👨‍👧‍👦👨‍👧‍👦👨‍👧‍👦
نظر یادتون نره 👨‍👧‍👦👨‍👧‍👦👨‍👧‍👦
اگر شعر و داستانی هم مدنظرتونه تا برای بچه‌ها بخونم، توی نظرات برام بنویسید.
Oct 04, 202100:35
شعر کودکانه خونه ما

شعر کودکانه خونه ما

‌‌سلام مامان باباهای مهربون 🏡🏡🏡
نظر یادتون نره 🏡🏡🏡
اگر شعر و داستانی هم مدنظرتونه تا برای بچه‌ها بخونم، توی نظرات برام بنویسید.
Oct 03, 202100:22
شعر کودکانه آهای آهای بهاره

شعر کودکانه آهای آهای بهاره

‌سلام مامان باباهای مهربون 🌻🌻🌻
نظر یادتون نره 🌻🌻🌻
اگر شعر و داستانی هم مدنظرتونه تا برای بچه‌ها بخونم، توی نظرات برام بنویسید.
Oct 02, 202100:26
شعر کودکانه انار

شعر کودکانه انار

‌سلام مامان باباهای مهربون 🧶🧶🧶
نظر یادتون نره 🧶🧶🧶
اگر شعر و داستانی هم مدنظرتونه تا برای بچه‌ها بخونم، توی نظرات برام بنویسید.
Oct 01, 202100:41
شعر کودکانه شیر شیر شیرینی

شعر کودکانه شیر شیر شیرینی

‌سلام مامان باباهای مهربون 🌻🌻🌻
نظر یادتون نره 🌻🌻🌻
اگر شعر و داستانی هم مدنظرتونه تا برای بچه‌ها بخونم، توی نظرات برام بنویسید.
Sep 30, 202100:35
شعر کودکانه سلام مثل بهاره

شعر کودکانه سلام مثل بهاره

سلام مامان باباهای مهربون

نظر یادتون نره

اگر شعر و داستانی هم مدنظرتونه تا برای بچه‌ها بخونم، توی نظرات برام بنویسید.

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

سلام مثل بهاره، گل و شکوفه داره
بوی قشنگ دوستی همراه خود میاره

وقتی سلام می‌کنیم، شاپرکا می‌خندن‌
بال‌هاشونو برامون باز می‌کنند، می‌بندن

گوش بده باز می‌خونن پرنده‌های زیبا

 با چه چه و با جیک جیک، سلام میدن به گل‌ها

Sep 13, 202100:31
داستان کوتاه کودکانه پنج نخود در یک غلاف

داستان کوتاه کودکانه پنج نخود در یک غلاف

سلام مامان باباهای مهربون نظر یادتون نره اگر شعر و داستانی هم مدنظرتونه تا برای بچه‌ها بخونم، توی نظرات برام بنویسید. - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

 روزگاری پنج نخود در یک غلاف بودند. آنها سبز بودند و غلاف آنها هم سبز بود. پس فکر می کردند که دنیا سبز است. جای آنها دنج و راحت بود. روزها روشن و شب ها تاریک. نخودها رشد کردند و فکرشان را به کار انداختند تا دست به کاری بزنند.

یکی از آنها گفت:”من باید تا ابد اینجا بنشینم؟ از یک جا نشستن خسته شده ام. باید آن بیرون چیزی باشد.” هفته ها گذشت، نخودها زرد شدند و غلاف آنها هم زرد شد. آنها گفتند:”همه دنیا زرد شده است.”

ناگهان در غلاف فشاری احساس کردند. غلاف چیده شده بود. آنها اول دیدند که در دست انسانس هستند و بعد در سبدی کنار چندین غلاف بازنشده دیگر قرار گرفته اند.

نخودها گفتند:”به زودی وقت باز شدن می رسد.” این را گفتند و به انتظار آن لحظه ماندند.
کوچکترین نخود گفت:”نمی دانم کدام یک از ما از همه موفق تر خواهد بود.”
بزرگترین آنها گفت:”هر چه باید بشود، می شود.”

یوق! غلاف شکافته شد و هر پنج نخود در زیر آفتاب درخشان غلت خوردند. آنها در دست کودکی بودند. پسرکی که آنها را گرفته بود گفت:”این نخودها برای بازی مناسب هستند.” همان لحظه یکی از آنها گرفت و به آسمان پرتاب کرد.

نخود اولی همانطور که داشت می رفت گفت:”حالا من به سوی دنیای بزرگ پرواز می کنم. اگر می توانید مرا بگیرید.”
دومی گفت:”می شود من مستقیم به سوی خورشید پرواز کنم؟”و این را گفت و رفت.
دوتای بعدی گفتند:”هر جا که برویم حتما خوب است.”
اما آخرین نخود همانطور که به هوا پرتاب می شد با خودش گفت:”من دلم می خواهد به یک جای خوب بروم. دلم می خواهد بهترین جای دنیا باشم.”

او به سوی باغچه ای در پایین پنجره اتاقی پرتاب شد، درون خاک های باغچه ای فرو رفت که پر از قارچ و خزه بود. او آنجا آرام گرفت و از چشم دنیا پنهان شد، اما از یاد نرفت. نخود با خودش گفت:”هر چه باید بشود، می شود.”

در آن اتاق زن فقیری با دختر کوچک و بیمارش زندگی می کرد. روزهای بسیاری گذشت و بهار رسید. یک روز صبح زود، وقتی مادر تازه به سرکار رفته بود، نور درخشان خورشید به پنجره کوچک تابید و کودک بیمار به بیرون نگاه کرد و وقتی مادر از سر کار برگشت به او گفت:”مادر، آن چیز سبز و کوچکی که بیرون پنجره است و در باد تکان می خورد، چیست؟”

مادرش به طرف پنجره رفت، آن را کمی باز کرد و گفت:”این یک گیاه نخود کوچک با برگهای سبز است. حالا تو پیش چشمت باغچه کوچکی داری.”

مادر تخت کودک بیمار را نزدیک پنجره برد تا وقتی او برای کار بیرون می رود دخترش بتواند رشد گیاه را ببیند.
آن روز عصر دخترک به مادرش گفت:”مادر واقعا حس می کنم دارم بهتر می شوم. خورشید در تمام روز با همه گرمایش به درون اتاق ما تابید. نخود کوچک آنقدر خوب دارد رشد می کند که فکر می کنم من هم دارم با آن قدرت پیدا می کنم و می توانم از جا بلند شوم و در این هوای آفتابی از خانه بیرون بروم.”
مادر گفت:”من هم امیدوارم تو زود خوب بشوی.”

مادر برای مراقبت از گیاه کوچک که کودکش را به زندگی امیدوار کرده بود آن را به چوبی بست تا باد آن را در هم نشکند. یک روز صبح مادر گفت:”ببین گیاهت دارد گل می دهد.”

پنجره اتاق باز بود و دخترک می توانست بیرون پنجره، گلهای صورتی و سفید گیاهش را ببیند. کودک سرش را خم کرد و گلبرگها را به نرمی بوسید. روزی که گیاه گل داد روز بزرگ زندگی دخترک و مادرش بود.

اما می خواهید بدانید نخودهای دیگر چه شدند؟ تا آن زمان سه تا از آنها را کبوترها خورده بودند، چهارمی به گودال افتاده و همان جا مانده بود. اما سرنوشت پنجمی چه شد؟ خوب در کنار پنجره اتاق دختر کوچک روییده بود. دخترک هم دست های ظریفش را بر شکوفه های گیاه می کشید و خدا را شکر می کرد.

نویسنده: هانس کریستین آندرسن
مترجم: گیتا گرکانی
برگرفته از کتاب “قصه هایی برای خواب کودکان”

Sep 12, 202106:24
داستان کوتاه کودکانه خرگوش کوچولو و زنبور

داستان کوتاه کودکانه خرگوش کوچولو و زنبور

سلام مامان باباهای مهربون

نظر یادتون نره

اگر شعر و داستانی هم مدنظرتونه تا برای بچه‌ها بخونم، توی نظرات برام بنویسید.

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

قصه ای کودکانه و آموزنده درباره صدای حیوانات

قصه شب”خرگوش کوچولو و زنبور”: خرگوش کوچولویی در گوشه آرامی از جنگل، زیر درختی نشسته بود. خرگوش کوچولو  خوابش می آمد و مرتب خمیازه می کشید. یک بار وقتی خمیازه کشید، دهانش را  آنقدر باز کرد که ته گلویش دیده شد.

همان وقت زنبوری از دسته زنبورها که برای مکیدن شیره گل ها به جنگل آمده بود، ناگهان توی دهان خرگوش رفت و در گلویش نشست.

خرگوش کوچولو خواست فریاد بزند و بگوید:”ای زنبور! بیا بیرون! توی گلوی من که جای نشستن نیست!” اما هر چه کرد نتوانست بلند حرف بزند.

صدا  درست از گلویش درنمی آمد. زنبور راه گلویش را گرفته بود. با هر تکان خوردن  زنبور، گلوی خرگوش کوچولو به خارش می افتاد. دو بار هم از نیش زدن زنبور  گلوی خرگوش به سوزش افتاد. به طوری که با تمام قدرت فریاد کشید و به بالا و  پایین پرید.

طوطی  قشنگی روی شاخه درختی نشسته بود و از آن بالا همه چیز را می دید! طوطی دلش  برای خرگوش کوچولو سوخت. سرش را پایین آورد و گفت:”باید صدایی شبیه صدای  دوستان زنبور را از گلویت بیرون بیاوری تا زنبور بیرون برود. زنبور هم  دوستانی دارد.”
خرگوش کوچولو مثل بلبل، اما خیلی آهسته آواز خواند، ولی زنبور از گلوی او بیرون نرفت.

مثل مرغ قدقد کرد، زنبور نرفت.
مثل خروس قوقولی قوقو کرد، زنبور نرفت.
مثل گربه میو میو کرد، زنبور نرفت.
مثل سگ واق واق کرد، زنبور نرفت.
مثل کلاغ قارقار کرد، زنبور نرفت.

خرگوش  کوچولو پیش خودش فکر کرد که چه صدایی باید دربیاورد تا زنبور برود؟ ناگهان  به فکرش رسید که مثل یک دسته زنبور که با هم پرواز می کنند، وز وز کند.  مثل زنبورها وز وز کرد. آه چه صدایی! صدای آشنایی!

زنبور  تا این صدا را شنید، خیال کرد زنبورها دارند می روند و او را جا می  گذارند. به سرعت از دهان خرگوش بیرون رفت و خودش را به دسته زنبورها رساند.  خرگوش کوچولو خیلی خوشحال شد. از طوطی تشکر کرد و با خیال راحت خوابید.

نویسنده: ناصر ابوالحسنی
برگرفته از کتاب “قصه هایی برای خواب کودکان”

Sep 11, 202104:10
داستان کوتاه چهار خرگوش کوچولو

داستان کوتاه چهار خرگوش کوچولو

سلام مامان باباهای مهربون

نظر یادتون نره

اگر شعر و داستانی هم مدنظرتونه تا برای بچه‌ها بخونم، توی نظرات برام بنویسید.


Sep 10, 202107:12
شعر کودکانه خروسه کجاست

شعر کودکانه خروسه کجاست

سلام مامان باباهای مهربون

نظر یادتون نره

اگر شعر و داستانی هم مدنظرتونه تا برای بچه‌ها بخونم، توی نظرات برام بنویسید.

------

خروسه کجاست؟

رو پرچین

چی داره؟

تاج چین چین

بالش رو هی تکون می‌ده

به این و اون نشون می‌ده

می‌گه که خوش به حال من

رنگین کمونه بال من

هم قوی، هم قشنگم

هیچ کس نیاد به جنگم

بعد چی می‌شه ؟

می‌خونه تا خسته می‌شه

وقتی می‌آد به لونه

نمونده آب و دونه

Sep 07, 202100:40
شعر کودکانه باد و پیراهن من

شعر کودکانه باد و پیراهن من

سلام مامان باباهای مهربون
نظر یادتون نره
اگر شعر و داستانی هم مدنظرتونه تا برای بچه‌ها بخونم، توی نظرات برام بنویسید.
------
آقای باد که اومد
خونه پر از صدا شد
از روی بند خونه
پیراهنم جدا شد
باد و پیراهن من
بالای بالا رفتند
من توی خونه بودم
اون ها از این جا رفتند
پیراهن منو، باد
با های و هوی و هو برد
شاید که دختری داشت
آن را برای او برد
Sep 06, 202100:31
شعر کودکانه دویدم و دویدم

شعر کودکانه دویدم و دویدم

سلام مامان باباهای مهربون
نظر یادتون نره
اگر شعر و داستانی رو دوست دارین تا برای بچه‌ها بخونم، توی نظرات برام بنویسید.
------
دویدمو دویدم
سر کوهی رسیدم
دو تا خاتونو دیدم
یکیش به من آب داد
یکیش به من نون داد
نونو خودم خوردم
آبو دادم به زمین
زمین به من علف داد
علفو دادم به بزی
بزی به من شیر داد
شیرو دادم به نونوا
نونوا به من آتیش داد
آتیشو دادم آهنگر
آهنگر به من قیچی داد
قیچی و دادم به خیاط
خیاط به من عبا داد
عبا رو دادم به بابا
بابا به من خرما داد
یکیشو خوردم تلخ بود
یکیشو خوردم شیرین
بود قصه ما همین بود
Sep 05, 202101:00
داستان کوتاه کوآلای قهرمان

داستان کوتاه کوآلای قهرمان

سلام مامان باباهای مهربون
نظر یادتون نره
اگر شعر و داستانی هم مدنظرتونه تا برای بچه‌ها بخونم، توی نظرات برام بنویسید.
------

در این داستان به کودکان از شجاعت، خودگذشتگی و حمایت از همنوع و غیر همنوع های خود را آموزش می دهد.

یکی بود یکی نبود توی جنگل های استرالیا کنار یک رود خانه درخت بزرگی قرار داشت که کبوتری با جوجه هایش روی آن درخت زندگی می کردند هر چه جوجه ها بزرگتر می شدند به غذای بیشتری نیاز داشتند برای همین کبوتر مادر و پدر با هم به دنبال غذا رفتند.

یک روز که جوجه ها تنها مانده بودند، یک گنجشک قشنگ پر زد کنار لانه جوجه ها نشست، جوجه ها که تابحال هیچ پرنده ای جز مادر و پدر خودشان ندیده بودند با دیدن گنجشک از ترس سرهایشان را زیر پرهایشان کردند «مثلا پنهان شدند» .

گنجشک گفت: چرا از من می ترسید ؟ به من می گن گنجشک منم بچه هایی مثل شما دارم، آمدم برایشان غذا پیدا کنم، آنها کرم هایی که روی درخت شما هستند را خیلی دوست دارند. آنها به گنجشک گفتند: چقدر تو زیبا هستی و چه قشنگ سریع بال می زنی و پرواز می کن، گنجشک گفت: خداوند این بالهای زیبا را به من داده تا با آن ها به هرجایی که می خواهم پرواز کنم و از نعمت های خدا برای خودم و بچه هایم غذا تهیه کنم. جوجه ها داشتند با گنجشک صحبت می کردند که درخت تکان خورد فوری ترسیدند و دوباره سرهایشان را لای پرهم پنهان کردند.

یک حیوان بزرگ با پنجه های قوی، گوشهای پهن و بدن پشمالو که خیلیم با نمک و مهربون به نظر می رسید به درخت چسبیده بود.

به جوجه ها نگاه کرد و گفت: نترسید شما که غذای من نیستید. جوجه ها گفتند: ما را چه جوری دیدی ما که پنهان شدیم. کوالا گفت: ولی فقط شما سرتان را پنهان کردید بدنتان بیرون بود جوجه های قشنگ اسم من کوآلا است من نوعی خرس درختی هستم و در همسایگی شما با خانواده ام کنار این درخت زندگی میکنم.

جوجه ها گفتند: خوش به حالت می تونی همه جا بروی. کوآلا گفت: ولی من و همه حیوانات که بال نداریم دوست داریم مثل شما پرنده باشیم و در آسمان آبی و زیبای خداوند پرواز کنیم خدا نعمت بزرگ پرواز کردن را به شما داده صبر کنید بزرگتر شوید، عجله نکنید، شما هم می توانید مثل مادر و پدر خودتان قشنگ به هرجایی که خواستید پرواز کنید.

یک مرتبه کوآلا دید عقابی به لانه کبوترها برای شکار جوجه ها می آید، کوالا سریع فریاد زد: خطر و خود را روی لانه ی جوجه ها انداخت و با پنجه های خود به بال های پرنده شکاری می زد، تا پرنده را دور کند.

گنجشک که این صحنه را دید خود را به کبوتر پدر و مادر رساند و گفت: جوجه هایتان در خطر هستند زود بیائید. خانم کاکلی و کوآلا با کمک هم به هر زحمتی که بود پرنده ی شکاری را دور کردند. کوآلا کمی زخمی شده بود ولی خوشحال بود که توانسته جوجه های همسایه را نجات بدهد.

کبوتر مادر از گنجشک و کوآلا برای نجات جان جوجه هایشان تشکر کرد و بعد از آن داستان شجاعت کوآلا در جنگل پیچید و همه او را کوآلای قهرمان می نامیدند.

قصه ی ما به سر رسید عقاب به نقشه خودش برای خوردن جوجه ها نرسید.

بالا رفتم دوغ بود پائین آمدیم ماست بود قصه ی ما راست بود.

Sep 03, 202105:36
داستان کوتاه کودکانه موش، خروس و گربه

داستان کوتاه کودکانه موش، خروس و گربه

سلام مامان باباهای مهربون
نظر یادتون نره
اگر شعر و داستانی هم مدنظرتونه تا برای بچه‌ها بخونم، توی نظرات برام بنویسید.
------
داستان کوتاه کودکانه موش، خروس و گربه
روزی روزگاری یک موش کوچولو و بی تجربه راه افتاد تا کمی توی مرزعه بگرده و سر و گوشی آب بده.
همینطوری که داشت راه میرفت و اطرافش رو نگاه میکرد یک خروس دید.
اون که تا حالا خروس ندیده بود، با خودش گفت:
"وای چه موچود ترسناکی!
عجب نوک و تاج بزرگی!
حتما حیوون خطرناکیه. باید سریع فرار کنم."
بعد هم موش کوچولو دوید و رفت.
کمی جلوتر موش کوچولو به یک گربه رسید.
اون تا حالا گربه هم ندیده بود.
پیش خودش گفت:
"این چقد حیوون خوشگلیه!
عجب چشمایی داره.
چقدر دمش خوشرنگه."

همینطوری داشت به گربه نزدیکتر میشد که مامان موش کوچولو از راه رسید و سریع اونو با خودش به خونه برد.
موش کوچولو برای مادرش تعربف کرد که چه حیوون هایی رو دیده.

مادرش بهش گفت:
"ولی موش کوچولو تو باید خیلی مراقب باشی!
اصلا از روی ظاهر حیوون ها قضاوت نکن!
اولین حیوونی که دیدی و بنظرت ترسناک اومد، یک خروس بوده.
خروس اصلا حیوون خطرناکی نیست.
اما حیوون دومی که دیدی و بنظرت قشنگ اومد، یه گربه بوده.
گربه ها خیلی برای موش ها خطرناکن و اصلا نباید نزدیکشون بشیم."

موش کوچولو خیلی خوشحال شد که مامانش رسیده و اونو نجات داده و تصمیم گرفت از اون به بعد از روی ظاهر کسی درموردش قضاوت نکنه.
Jun 22, 202102:23
داستان کوتاه کودکانه مرغ پر قرمزی

داستان کوتاه کودکانه مرغ پر قرمزی

سلام مامان باباهای مهربون
نظر یادتون نره
اگر شعر و داستانی هم مدنظرتونه تا برای بچه‌ها بخونم، توی نظرات برام بنویسید.
------
داستان کوتاه کودکانه مرغ پر قرمزی
روزی روزگاری مرغی در یک مزرعه زندگی میکرد که بخاطر پرهای قرمزش همه او را پر قرمزی صدا میکردند.
روزی پر قرمزی در مزرعه در حال گشت و گذار و دانه خوردن بود که روباهی او را دید و آب از دهانش به راه افتاد.
سریع به خانه رفت و به همسرش گفت قابلمه را پر از آب کند و روی گاز بگذارد تا او ناهار را بیاورد. بعد دوباره به مزرعه برگشت.
وقتی پرقرمزی اصلا حواسش نبود. پیش از آنکه بتواند کمک بخواهد، او را گرفت و در یک گونی انداخت. و بعد خوشحال راه افتاد به سمت خانه.
دوست پرقرمزی که یک کبوتر بود، همه ی داستان را تماشا میکرد و برای نجات دوستش سریع یک نقشه کشید.
کبوتر رفت و سر راه روباه نشست و وانمود کرد که پایش شکسته است. روباه تا او را دید خیلی خوشحال شد و با خودش فکر کرد امروز ناهار مفصلی میخورد.
گونی را روی زمین گذاشت و به سمت کبوتر رفت تا او را بگیرد. کبوتر هم آرام آرام عقب میرفت.
پرقرمزی تا دید که روباه حواسش به کبوتر است از توی گونی بیرون آمد، یک سنگ داخل گونی گذاشت و فرار کرد.
کبوتر وقتی دید دوستش به اندازه کافی دور شده، شروع به پرواز کرد و بالای درختی نشست.
روباه هم که ناامید شده بود به سمت گونی رفت و آن را برداشت و به خانه رفت.
وقتی به خانه رسید، قابلمه روی گاز بود. گونی را توی قابلمه خالی کرد و سنگ تالاپی توی آب افتاد و آب جوش ها روی صورت روباه ریخت و روباه حسابی سوخت.
Jun 10, 202102:53
گربه من نازنازیه

گربه من نازنازیه

سلام مامان باباهای مهربون
نظر یادتون نره
اگر شعر و داستانی هم مدنظرتونه تا برای بچه‌ها بخونم، توی نظرات برام بنویسید.
------
گربه من ناز نازیه
همش به فکر بازیه
یه توپ داره قلش میده
می گیره و باز ولش میده

گربه لیلی باهوشه
اما زیاد بازیگوشه
یه توپ داره رنگ ووارنگ
میزنه به شیشه دنگ و دنگ

گربه من نازنازیه
همش به فکر بازیه
شبها همیشه وقت خواب
میره می خوابه تو رختخواب

گربه پوری شیطونه
هی میره بیرون از خونه
شبها کنار حوض میره
میشینه و ماهی میگیره

گربه من نازنازیه
همش به فکر بازیه
منظم و مرتبه
مثل خودم مودبه

گربه مصطفی بلاست
بهانه گیر و بد اداست
راه میره و غر می زنه
میخوره و نق می کنه

گربه من نازنازیه
همش به فکر بازیه
ساکت و آروم می شینه
فیلمهای کارتون می بینه

گربه مهدی تنبله
تنبل دست اوله
مشغول خواب و خور خوره
از جا تکون نمی خوره

گربه من نازنازیه
همش به فکر بازیه
آسه میاد، آسه می ره
جوجه ها رو نمی گیره

گربه مهری ناقلاست
دشمن مرغ و جوجه هاست
مرغه میگه قدقدقدا
وایسا عقب جلو نیا

گربه من نازنازیه
همش به فکر بازیه
به چیزی دست نمی زنه
نمیندازه نمیشکنه

گربه اکبر فضوله
به بازیگوشی مشغوله
هر چیزی که هر جا باشه
یا میریزه یا می پاشه

گربه من ناز نازیه
همش به فکر بازیه
اینهمه همبازی داره
دوستهای نازنازی داره

گربه هادی پرخوره
چاق و درشت و قلدره
پنجولاشو وا می کنه
با همه دعوا می کنه

گربه من نازنازیه
همش به فکر بازیه
اینهمه گربه قشنگ
ریز و درشت و رنگارنگ

گربه من قشنگ تره
از همشون زرنگ تره
نه شیطونه، نه قلدره
نه تنبله، نه پرخوره
از همشون خوبتره
میون گربه ها سَره
Jun 05, 202102:49
داستان شنگول و منگول و حبه انگور - نسخه اول

داستان شنگول و منگول و حبه انگور - نسخه اول

سلام مامان باباهای مهربون
نظر یادتون نره
اگر شعر و داستانی هم مدنظرتونه تا برای بچه‌ها بخونم، توی نظرات برام بنویسید.
------

روزی روزگاری در یک جنگل سرسبز بزبز قندی با سه بزغاله‌ش زندگی می‌کردن. بز بز قندی اسم بچه‌هاش رو گذاشته بود: شنگول، منگول و حبه انگور.

بز بز قندی همیشه بچه‌ها رو نصیحت می‌کرد و می‌گفت هرگز در را به روی کسی که نمی‌شناسند باز نکنند و خیلی مواظب آقا گرگه باشند.

او می‌گفت که آقا گرگه همیشه در کمینه.

یک روز بز بز قندی تصمیم گرفت برای خرید از کلبه بیرون بره.

او به بچه‌هاش گفت: شنگولم منگولم حبه انگورم، من دارم میرم. در رو روی کسی باز نکنین ها!

بچه‌ها با هم گفتند: نه مامان بزی، خیالت راحت باشه.

بز بز قندی بچه هارو بوسید و خداحافظی کرد و رفت.

حالا براتون بگم از آقا گرگه که پشت درختا ایستاده بود و کلبه بزبز قندی رو تماشا می‌کرد.

وقتی بز بز قندی از کلبه بیرون رفت آقا گرگه خوشحال شد. او می‌خواست برای ناهار سه بزغاله خوشمزه بخوره. کمی که گذشت آقا گرگه به طرف کلبه رفت و در زد.

بچه‌ها پرسیدند: کیه کیه در می‌زنه؟

گرگه گفت منم منم مادرتون. مادر مهربونتون. غذا آوردم براتون. درو باز کنین.

بچه‌ها گفتند: مامان ما صدای لطیف و نازکی داشت. صدای تو کلفته. تو مادر ما نیستی.

گرگه همان جا ایستاد و فکر کرد و چند دقیقه بعد دوباره در زد و با صدای نازکی گفت:

بچه‌های خوب من. من مادرتون هستم، درو باز کنین.

بچه‌ها گفتند: اگه تو مامان ما هستی دستاتو از زیر در نشون بده. آقا گرگه از زیر در دستاشو نشون داد.

بچه‌ها گفتن واه واه واه!  چه دستای سیاهی. چه ناخونای بلندی. مامان ما دستای سفیدی داره و ناخوناش تمیزه. تو مامان ما نیستی.

آقا گرگه کمی فکر کرد و بعد به طرف آسیاب دوید و دستاشو تو آرد فرو برد. ناخوناشو کوتاه کرد به طرف کلبه دوید و دستاشو از زیر در نشون داد.

بچه‌ها گفتن: مامان ما حنا به دست داشت. تو مامان ما نیستی.

آقا گرگه به طرف خونه دوید دستاشو حنا بست و به سرعت برق و باد به کلبه مامان بزی برگشت.

بچه‌ها با دیدن دستای سفید و حنا بسته‌ گرگ ناقلا گول خوردند و درو باز کردن. آقا گرگه به داخل کلبه پرید و بچه‌ها رو دنبال کرد.

حبه انگور که از همه کوچکتر بود به داخل تنور پرید و قایم شد ولی شنگول منگول بیچاره جایی برای قایم شدن پیدا نکردن.

خلاصه گرگ ناقلا در یک چشم به هم زدن بزغاله‌ها رو قورت داد. لبهایش را لیسید و با خوشحالی گفت:

به به چه ناهار خوشمزه ای نوش جان کردم. اون یکی بزغاله باشه برای بعد. الان شکمم جا نداره و بس که سنگین شده بود همان جا نشسته خوابش برد.

حالا بشنوید از مامان بزی: او با سبد خرید از شهر برگشت و چه چیزی دید؟

گرگ ناقلا با شکم باد کرده  دراز به دراز افتاده بود و اثری از بچه‌ها نبود.

بزبز  قندی شروع به گریه کرد. حبه انگور که صدای مامان بزی رو شنید از تنور بیرون پرید و اشک ریزون ماجرا رو تعریف کرد.

بزبز قندی عصبانی شد. چاقوی آشپزخونه رو برداشت به طرف گرگ پرید و شکمش رو پاره کرد. شنگول و منگول بیرون پریدند و مادرشون رو بوسیدند.

بزبز قندی شکم آقا گرگه رو پر از کاه کرد و اونو دوخت . بعد گرگ گریان رو با لگد انداخت توی چاه.

بچه ها که درس بزرگی گرفته بودند به مامانشون قول دادند که همیشه حواسشون جمع باشه و گول کسی رو نخورند.

Jun 04, 202106:19
جوجه جوجه طلائی

جوجه جوجه طلائی

سلام مامان باباهای مهربون
نظر یادتون نره
اگر شعر و داستانی هم مدنظرتونه تا برای بچه‌ها بخونم، توی نظرات برام بنویسید.
------

جوجه جوجه طلائی           
نوکت سرخ و حنائی

تخم خود را شکستی؟       
چگونه بیرون جستی؟

گفتا  جایم  تنگ بود            
دیوارش از سنگ بود

نه پنجره نه در داشت          
نه کسی از من خبر داشت

دادم به خود یک تکان            
مثل رستم پهلــــــوان

تخم خود را شکستم          
اینگونه بیرون جستـــم

Jun 03, 202100:34
مسابقه باد و خورشید

مسابقه باد و خورشید

سلام مامان باباهای مهربون
نظر یادتون نره
اگر شعر و داستانی هم مدنظرتونه تا برای بچه‌ها بخونم، توی نظرات برام بنویسید.
------

یک روز باد و خورشید سر اینکه کدام یک قویتر است با هم بحث می کردند. آخر تصمیم گرفتند با هم مسابقه بدهند تا ببینند کدام قوی تر است.
مردی داشت از آن حوالی رد می شد خورشید گفت: "بیا ببینیم کدام از یک ما می تواند کت این مرد را از تنش دربیاورد؟"

باد قبول کرد. اول قرار شد باد امتحان کند.
باد همه ی قدرتش را جمع کرد و وزید و وزید و وزید. اما مرد نه تنها کتش را درنیاورد، بلکه کتش را بیشتر به خودش پیچید.
بعد نوبت خورشید شد.
قدرتش را جمع کرد و شروع به تابیدن کرد.
خورشید آنقدر تابید و آفتاب را روی زمین پهن کرد، تا مرد گرمش شد و کتش را درآورد.
خورشید در مسابقه برنده شد.

Jun 01, 202101:15
شیر بخوریم شیر بشیم

شیر بخوریم شیر بشیم

سلام مامان باباهای مهربون
نظر یادتون نره
اگر شعر و داستانی هم مدنظرتونه تا برای بچه‌ها بخونم، توی نظرات برام بنویسید.
------

شیر بخوریم مفیده                
مانند برف سفیده

کاملتر از این غذا                  
کسی ندیده تا حالا

شیر بخوریم سیر میشیم       
قوی مثل شیر میشیم

هر روز اگه بنوشیم               
هیچوقت مریض نمیشیم

May 30, 202100:24
توپ قلقلی

توپ قلقلی

سلام مامان باباهای مهربون
نظر یادتون نره
اگر شعر و داستانی هم مدنظرتونه تا برای بچه‌ها بخونم، توی نظرات برام بنویسید.
------

یه توپ دارم قلقلیه
سرخ و سفید و آبیه
می زنم زمین هوا می ره
نمی دونی تا کجا می ره
من این توپو نداشتم
مشقامو خوب نوشتم
بابام به من عیدی داد
یه توپ قلقلی داد

May 28, 202100:25
توپ سفیدم

توپ سفیدم

سلام مامان باباهای مهربون
نظر یادتون نره
اگر شعر و داستانی هم مدنظرتونه تا برای بچه‌ها بخونم، توی نظرات برام بنویسید.
------

توپ سفیدم قشنگی و نازی
حالا من می‌خوام برم به بازی


بازی چه خوبه با بچه‌های خوب
بازی می‌کنیم با یه دونه توپ


چون پرت می‌کنم توپ سفیدم را
از جا می‌پره می‌ره تو هوا


قل قل می‌خوره تو زمین ورزش
یک و دو و سه و چهار و پنچ و شش

May 26, 202100:43
باغ وحش

باغ وحش

سلام مامان باباهای مهربون
نظر یادتون نره
اگر شعر و داستانی هم مدنظرتونه تا برای بچه‌ها بخونم، توی نظرات برام بنویسید.
------

می‌خوایم بریم باغ‌وحش
ببینیم حیوون‌های رنگارنگ

پرنده های کوچولو
میمون و شیر و پلنگ

میمونه شکلک می سازه
مَردُموخوشحال میکنه

با یک دونه توپ سفید
تنهایی فوتبال می کنه

نگاه کنید خرسَ رو
ایستاده روی دو پا

خرگوشه رو نگاه کنید
هی می پره تو هوا

نگاه کنید به طاووس
چه خوشگل و قشنگه

چترشو هی باز می کنه
ناز و خوش آب و رنگه

May 24, 202100:42
اتل متل یه مورچه

اتل متل یه مورچه

سلام مامان باباهای مهربون
نظر یادتون نره
اگر شعر و داستانی هم مدنظرتونه تا برای بچه‌ها بخونم، توی نظرات برام بنویسید.
------

اتل متل یه مورچـــه            
قدم می زد تو کوچه

اومد یه کفش ولگرد            
پای اونو لگد کــــرد

مورچه ی پا شکسته          
راه نمی ره نشسته

پاشو با برگی بسته            
لنگون زنون و خسته

نمی تونه کار کنه              
دونه ها رو بار کنـــه

تو لونه انبـــار کنــه             
بچه هاشو شاد کنه

مورچه جونم تو ماهی         
عیب نداره سیاهی

مانند شیر شاهـــی           
خوب بشه پات الهی

May 22, 202100:46
زنبور طلایی

زنبور طلایی

سلام مامان باباهای مهربون
نظر یادتون نره
اگر شعر و داستانی هم مدنظرتونه تا برای بچه‌ها بخونم، توی نظرات برام بنویسید.
------

ای زنبور طلایی
نیش می زنی بلایی

پاشو پاشو بهاره
گل وا شده دوباره

پاشو پاشو بهاره
گل وا شده دوباره

ای زنبور طلایی
نیش می زنی بلایی

پاشو پاشو بهاره
عسل بساز دوباره 

پاشو پاشو بهاره
عسل بساز دوباره

May 20, 202100:36
خرگوش نازم

خرگوش نازم

سلام مامان باباهای مهربون
نظر یادتون نره
اگر شعر و داستانی هم مدنظرتونه تا برای بچه‌ها بخونم، توی نظرات برام بنویسید.
------

خرگوش من چه نازه
گوشاش چقد درازه
موهاش سفید و نرمه
مثل بخاری گرمه


دستاشو پیش میاره
به روی هم می‌ذاره
چون ناخوناش درازه
به پنجه هاش می‌نازه


می‌خوره برگ کاهو
می‌دوه مثل آهو
با دست خشک و خالی
خونه می‌سازه عالی


کاری به ما نداره
اصلاً صدا نداره

May 18, 202100:37
چشم‌های مادر

چشم‌های مادر

سلام مامان باباهای مهربون
نظر یادتون نره
اگر شعر و داستانی هم مدنظرتونه تا برای بچه‌ها بخونم، توی نظرات برام بنویسید.
------

در چشم های مادر
صد دشت آفتابی
صد کوهسار پر برف
صد آسمان آبی


در چشم های مادر
خوبی و مهربانی


در چشم های مادر
آواز باد و باران
شادابی هزاران
گلزار در بهاران


در چشم های مادر
امید و شادمانی

May 16, 202100:33
گنجشک لالا

گنجشک لالا

سلام مامان باباهای مهربون
نظر یادتون نره
اگر شعر و داستانی هم مدنظرتونه تا برای بچه‌ها بخونم، توی نظرات برام بنویسید.
------

گنجشک لالا
سنجاب لالا
آمد دوباره
مهتاب لالا
لالالالائی
لالالالائی
لالالالائی
لالالالائی

گل زود خوابید
مثل همیشه
قورباغه ساکت
خوابیده بیشه
لالالالائی
لالالالائی
لالالالائی
لالالالائی

جنگل لالالا
برکه لالالا
شب بر همه خوش
تا صبح فردا
لالالالائی
لالالالائی
لالالالائی
لالالالائی

May 14, 202101:28
بابابزرگ

بابابزرگ

سلام مامان باباهای مهربون
نظر یادتون نره
اگر شعر و داستانی هم مدنظرتونه تا برای بچه‌ها بخونم، توی نظرات برام بنویسید.
------

بابابزرگ چه پیره
الهی سالم باشه

عینک داره با عصا
قصه می‌گه با ادا

دست می‌کنه تو سینی
به من می‌ده شیرینی

خوشحاله مثل بنده
با ریش سفیدش می‌خنده.

May 12, 202100:27
خوشحال و شاد و خندانم

خوشحال و شاد و خندانم

سلام مامان باباهای مهربون
نظر یادتون نره
اگر شعر و داستانی هم مدنظرتونه تا برای بچه‌ها بخونم، توی نظرات برام بنویسید.
------

خوشحال و شاد و خندانم
قدر دنیا رو می‌دانم
خنده کنم من
دست بزنم من
پا بکوبم من
جوانم.
در دلم غمی ندارم
زیرا هست سلامت جانم
عمر ما کوتاست
چون گل صحراست
پس بیایید شادی کنیم.
بیایید باهم بخوانیم
ترانه‌ی جوانی را
عمر ما کوتاست
چون گل صحراست
پس بیایید شادی کنیم.
گل بریزم من
از روی دامن بر روی خرمن
شادانم

May 10, 202101:09
دوچرخه

دوچرخه

سلام مامان باباهای مهربون
نظر یادتون نره
اگر شعر و داستانی هم مدنظرتونه تا برای بچه‌ها بخونم، توی نظرات برام بنویسید.
------

دوچرخ دارم، قشنگم
قشنگ و رنگارنگم

پاگیره دارم برات
تو پا بزن با پاهات

صندلی گرم و نرم
بشینی و بدی لم

بشین روی صندلی
زود پابزن، فسقلی

با هم بریم بگردیم
شاد بشیم و بخندیم

May 08, 202100:29