Skip to main content
Klara and the sun | کلارا و خورشید

Klara and the sun | کلارا و خورشید

By Reza Karimabadi | رضا کریم آبادی

نسخه صوتی کتاب «کلارا و خورشید» نوشته کازوئو ایشی‌ گورو، داستان ربات دوست‌داشتنی و جذابی است که رفتاری متفاوت از دیگر ربات‌ها دارد. راوی داستان همین ربات است. او در یک مغازه کنار ربات دیگری به نام رزا برای فروش گذاشته شده است. ربات‌ها فرصت دارند در مغازه برای مدت کوتاهی پشت ویترین بروند و در آنجا منتظر بمانند تا خریده شوند. این ربات‌ها برای کودکان ساخته شده‌اند. کلارا پشت شیشه منتظر است تا کسی او را بخرد اما جدای از خریده شدن برخلاف بقیه ربات‌ها او عاشق این است که خیابان را ببیند، دوست دارد آدم‌ها و پیاده رو را ببیند و بفهمد بقیه ربات‌ها چه‌کار می‌کنند و چطور زندگی می‌کنند.
rkarimabadi
Available on
Apple Podcasts Logo
Google Podcasts Logo
Pocket Casts Logo
RadioPublic Logo
Spotify Logo
Currently playing episode

60 | کالج

Klara and the sun | کلارا و خورشیدMay 28, 2021

00:00
04:19
63 | خانم مدیر

63 | خانم مدیر

کسی را در محوطه میدیدم که کیفی بر دوش داشت ولی چون پشت به من بود او را تشخیص نمی‌دادم.
May 28, 202113:57
62 | جدایی

62 | جدایی

روزهای آخر قبل از جداشدن جوزی پر تنش بود، از پنجره انباری، به منظره بیرون نگاه میکردم
May 28, 202105:03
61 | دیدار مجدد کاپالدی

61 | دیدار مجدد کاپالدی

با شنیدن صداهایی به طبقه پایین رفتم و مردی را که در طبقه پایین دیدم کاپالدی بود.
May 28, 202106:33
60 | کالج

60 | کالج

کم کم مهمانهای جوزی میامدند و چندین روز می‌ماندند، برای همین با اتاق انباری زیر شیروانی آشنا شدم.
May 28, 202104:19
59 | فصل‌ها، سالها

59 | فصل‌ها، سالها

مواد نیروبخش خورشید اثر خاص خودش را بر روی جوزی گذاشته بود.
May 28, 202109:28
58 | ناامیدی

58 | ناامیدی

مادر و دکتر رایان هر روز بر روی اینکه جوزی در بیمارستان بستری نشود توافق می‌کردند ولی باز فردا بر روی این موضوع بحث می‌کردند.
May 28, 202114:53
57 | دیدار دوباره

57 | دیدار دوباره

آنچه که می‌دیدم هفت چهره از خورشید بود، در لایه‌های اول بسیار عبوس و سرد بود، اما در لایه‌های پایین‌تر مهربان و شوخ طبع بود.
May 28, 202115:29
56 | دستاویز

56 | دستاویز

به اینکه پشت ریک باشم عادت کرده بودم، انبار آقای مک‌بین همچنان برام آشنا بود
May 28, 202102:04
55 | خلسه

55 | خلسه

چند روز پس از آن روز جوزی حالش بدتر شد و گاهی به حالت خلسه دچار میشد
May 28, 202106:54
54 | ماشین کوتینگز جدید

54 | ماشین کوتینگز جدید

ماشین کوتینگز بود اما بسیار بزرگتر و آلودگی بیشتری تولید می‌کرد ولی مطمئن بودم که ماشین کوتینگز نبود چون رنگ زردش متفاوت بود.
May 27, 202108:09
53 | آماده شدن برای دریافت

53 | آماده شدن برای دریافت

همه چیز را بررسی کردم تا مطمئن بشوم که خورشید بتواند نیروی جادوییش را به جوزی برساند.
May 27, 202104:47
52 | آرامش بعد از طوفان

52 | آرامش بعد از طوفان

به خانم هلن اطمینان دادم که آقای ونس به آنها کمک می‌کنه.
May 27, 202102:54
51 | مدیر ساکت رستوران

51 | مدیر ساکت رستوران

نمیدونستم که مدیر رستوران به حرفهای ما گوش میده یا نه، اما به تاریکی بیرون پنجره خیره شده بود و به‌نظر نمی‌رسید صحبت جذابی را شنیده باشه.
May 27, 202125:34
50 | تئاتر

50 | تئاتر

لحظهای فکر کردم که انسانها با هماهنگی هم اطراف نور چراغ خیابان جمع شده‌اند اما دیدم که جمعیتی میاد و جمعیت دیگه‌ای پراکنده میشه.
May 27, 202120:02
49 | رستوران سوشی

49 | رستوران سوشی

در انتظار نیروی معجزه گر خورشید بودم ولی فکر میکردم خیلی بی‌ادبانه هست که انتظار پاسخ فوری داشته باشم.
May 27, 202113:01
48 | در جستجوی ماشین کوتینگز

48 | در جستجوی ماشین کوتینگز

بدنبال ماشین کوتینگز تمام خیابانها و محوطه‌ها رو گشتیم. پر هنوز نمی‌دونست که من چکار می‌خواستم بکنم.
May 27, 202125:03
47 | گوشتمون را خودمون چرخ می‌کنیم

47 | گوشتمون را خودمون چرخ می‌کنیم

بیشترشون هنگام عبور نگاه غیر دوستانه‌ای به من میانداختند ولی دغدغه من اونها نبود.
May 27, 202105:50
46 | پرتره

46 | پرتره

در اتاق بنفش جوزی را دیدم که بین زمین و آسمان معلق بود. انگار در جایی هنگام سقوط خشکش زده بود.
May 21, 202142:06
45 | ساختمان کاپالدی

45 | ساختمان کاپالدی

اتاق بنفش
May 21, 202102:28
44 | در راه آتلیه

44 | در راه آتلیه

در راه آتلیه هنری کاپالدی
May 21, 202109:43
43 | آپارتمان دوست

43 | آپارتمان دوست

آپارتمان دوست یک خانه بزرگ قدیمی بود. از پنجره سالن اصلی‌اش خانه‌های دیگری در آن سوی خیابان پیدا بود.
May 16, 202116:50
42 | زمزمه

42 | زمزمه

انگار می‌خوایت آهنچیرا به یاد بیاره ولی مزاحم خواب بقیه نشه.
May 16, 202103:50
41 | ملانیا

41 | ملانیا

به من زل زده بود، اما چهره‌اش نه مهربون بود و نه اخم‌آلود. به من گفت که باید مراقب آن حرام زاده باشم
May 16, 202105:28
40 | در جستجوی ماشین کوتینگز

40 | در جستجوی ماشین کوتینگز

تا مدتها فکر میکردم و دنبال راهی بودم که ماشین کوتینگز را پیدا کنم
May 16, 202108:43
39 | آشتی

39 | آشتی

ریگ گفت:«توی شهر شایع شده که ما باهم دوست شدیم.» جوزی مهربونترین لبخندش را به لب داشت.
May 14, 202105:59
38 | یک قرارداد

38 | یک قرارداد

خوشبختانه به یک توافق رسیدیم، شاید بهتر باشه بگم یک قرارداد، ولی نگرانم که هر چیزی این توافق را به خطر بندازه، اما امیدی برای جوزی، برای اینکه بهتر بشه وجود داره.
May 14, 202103:43
37 | ملاقات با خورشید

37 | ملاقات با خورشید

خیلی زود بسته‌های یونجه را تشخیص دادم، بعد هم یک صندلی تاشو را در اون نزدیکی دیدم. به آرومی روی صندلی نشستم و منتظر ظهور خورشید شدم.
May 14, 202109:43
36 | در مسیر انبار

36 | در مسیر انبار

گفتم:« باید از پسش بربیام، ریگ تا همین‌جا هم بهم خیلی لطف کرده.»
May 14, 202106:01
35 | زمانبندی در سفر

35 | زمانبندی در سفر

تصورم این بود که مسیرم به سمت انبار آقای مک‌بین بسیار هموار باشه ولی پستی و بلندی‌ها تمام محاسباتم را به هم ریخت.
May 14, 202107:39
34 | ماموریت مهم

34 | ماموریت مهم

پاکت را برداشتم و به سمت خانه ریک رفتم، در ذهنم خانه ریک ساده‌تر از خانه حوزی بود اما هنگامی که خانه را دیدم بسیار ساده‌تر بود.
May 12, 202141:58
33 | تلاش برای آشتی

33 | تلاش برای آشتی

پس از مدتی کاغذ را پاره و محکم مچاله اش کرد. روی مبل دکمه‌ای نشستم و آماده بودم که هرموقع خواست با من صحبت کنه. دیدم که مدادش را دوباره برداشت و شروع به نقاشی کرد. بعد نقاشی را تا کرد و داخل پاکت گذاشت.
May 12, 202107:26
32 | نشدنیه

32 | نشدنیه

جوزی گفت:«ببین مشکلی ندارم که به حرف‌های خصوصی ما گوش بدی، اما تو نمی‌تونی جای ریک را برای من پر کنی.»
May 12, 202102:02
31 | ارتقانیافته

31 | ارتقانیافته

ریک داخلش نوشته بود:«ای کاش می‌تونستم برم بیرون و راه برم و بدوم و اسکیت بازی کنم و توی دریاچه شنا کنم. ولی نمی‌تونم چون مامانم شجاعت داره. بنابراین باید بمونم تپی تخت و مریض باشم. خیلی از این بابت خوشحالم. واقعا خوشحالم.»
May 12, 202109:34
30 | موجود کوچیک و بی‌صورت

30 | موجود کوچیک و بی‌صورت

تصویر میسی و دختر دست دراز بود. اگر بخاطر ابر بالاش نبود، اصلا به نظر نمیرسید که اون تصویر یک فرد هست. ریک بالاش نوشته بود ...
May 12, 202105:37
29 | قبیله چشمی

29 | قبیله چشمی

ریک گفت:«چیزی که اذیت طرز ذل زدنشون به دختره هست. مطمئن نیستم چی باید بنویسم، یک ابر بزرگ هم برای دختره کشیدی. چشم‌هاشون واقعا زننده‌است»
May 12, 202103:43
28 | آغاز مرحله سوم ملاقات‌ها

28 | آغاز مرحله سوم ملاقات‌ها

روزهایی رسید که دیگه ابربازی خنده به همراه نداشت، ریک برای پر کردن ایرهای داخل نقاشی‌ها زمان بیشتری نیاز داشت و گاهی یا تفکر مدت‌ها به آنها نگاه می‌کرد
May 12, 202101:56
27 | افزایش تنش

27 | افزایش تنش

کم کم نقاشیها از حالت خاطره بازی تبدیل به موضوعات پیچیده‌تری شد و ریسک دیگه به سرعت برای ابرها کلماتی نم‌نوشت و برای نوشتن هرکدوم از کلمات بسیار فکر می‌کرد و در سکوت فرو می‌رفت.
May 10, 202102:03
26 | ابربازی

26 | ابربازی

جوزی گفت:«فکر می‌کنم تو به اون پرتره‌ای که اون مرد توی شهر داره از من می‌کشه حسادت می‌کنی» ریسک گفت:«من چرا باید به یک پرتره حسادت کنم؟» جوزی گفت:« چون اون بخشی از بودن من توی جهان بیرونه و تو نگرانی که مانعی برای نقشه‌امون باشه.»
May 10, 202112:31
25 | سنجش راه‌ها

25 | سنجش راه‌ها

همچنان منتظر بودم و تعجب کرده بودم که چرا خورشید هنوز کمک مخصوص خودش را برای بهبود جوزی نفرستاده، برای همین به این فکر می‌کردم که شاید باید از طریقی توجه خورشید را به شرایط جوزی جلب کرد
May 10, 202107:03
24 | عواقب سفر به آبشار مورگان

24 | عواقب سفر به آبشار مورگان

در آن لحظات برام بیشتر واضح می‌شد که انسان‌ها برای فرار از تنهایی دست به چه کارهای پیچیده‌ای میزنند که درکش برام دشوار بود.
May 10, 202101:54
23 | باید دوستان خوبی باشیم

23 | باید دوستان خوبی باشیم

معلوم بود که می‌خواد تنها باشه و به طراحیش ادامه بده، برای همین از اتاق خارج شدم و در پاگرد ایستادم.
May 10, 202103:01
22 | شبیه سازی

22 | شبیه سازی

با نزدیکترشدن به آنچه در نظر طرح زمینی در دوردست بود، متوجه شدم که آنها گوسفند هستند، گوسفندانی مهربان. مخصوصا چهار گوسفندی که در کنار هم بودند بسیار مهربانتر بودند.
May 10, 202104:39
21 | آبشار مورگان

21 | آبشار مورگان

برخلاف خیابان کنار فروشگاه، ماشین‌ها از هر دو سمت خیابان حرکت می‌کردند، اما به طرز عجیبی هیچ‌گاه به هم برخورد نمی‌کردند. بالاخره در انتهای جاده آبشار پدیدار شد.
May 09, 202120:39
20 | دوراهی

20 | دوراهی

حتما نشانه‌هایی بود، اما من دقت نکرده بودم. حالا باید انتخاب می‌کردم. با توجه به لحن کلام مادر و صحبت دقیق جوزی، سرجای خودم نشستم.
May 08, 202114:02
19 | مادر از من خوشش اومده

19 | مادر از من خوشش اومده

مادر من را با آشپزخونه صدا کرد و از من پرسید که از بودن با آنها خوشحال هستم یا نه؟ گفتم بله حتما. مادر گفت از وقتی اومدی اینجا جوزی خیلی شادتره، داری خیلی خوب عمل می‌کنی.
May 08, 202103:15
18 | عکس‌هایی ازگذشته

18 | عکس‌هایی ازگذشته

درست قبل از ناهار بلند شد، با اینکه خسته بود جعبه‌ای از زیر تخت بیرون آورد و عکس‌های دوران کودکی را نشانم داد.
May 08, 202105:48
17 | نگرانی در مورد تو کار منه

17 | نگرانی در مورد تو کار منه

جوزی حالش کمی بد شد و من به مادر خبر دادم. دکتر بعد از معاینه جوزی گفت چیزی نیست، مادر با جوزی قول و قراری گذاشت.
May 08, 202102:51
16 | بعد از دورهمی

16 | بعد از دورهمی

انسان‌ها اغلب احساس نیاز می‌کردند تا جنبه‌ای از خودشون را برای رهگذران به نمایش بگذارند و بعد از اینکه زمان نمایش می‌گذشت دیگه خیلی مهم نبود.
May 08, 202102:53
15 | دورهمی برای بچه‌های ارتقا‌یافته

15 | دورهمی برای بچه‌های ارتقا‌یافته

جوزی من را به مهمانان حاضر در پلان آزاد معرفی کرد، دختر دست دراز جلو اومد و به من سلام کرد، من ساکت موندم، در انتظار صحبتی از جوزی بودم تا بفهمم چگونه باید پاسخ بدهم.
May 07, 202140:37
14 | باید بتونی با بقیه هم کنار بیای

14 | باید بتونی با بقیه هم کنار بیای

هنگام شام صحبت‌های لطیف و دلنشینی بین مادر و جوزی رد و بدل شد.« مادر اگر نمره‌های امسالم خوب باشه بازهم باید به حضور در این دورهمی‌ها ادامه بدم؟» مادر گفت: «بله، تنها باهوش بودن کافی نیست. باید بتونی با بقیه هم کنار بیای»
May 07, 202103:48