Skip to main content
پادکست داستانی مهراد بذرگر

پادکست داستانی مهراد بذرگر

By Mehrad

رمان/داستان/ادبیات
Available on
Apple Podcasts Logo
Google Podcasts Logo
Pocket Casts Logo
RadioPublic Logo
Spotify Logo
Currently playing episode

رمان مَتوری_فصل۲_اپیزود۴: آفتاب پشت ابر نمی‌ماند

پادکست داستانی مهراد بذرگرApr 14, 2022

00:00
33:27
رمان مَتوری_فصل۲_اپیزود۴: آفتاب پشت ابر نمی‌ماند

رمان مَتوری_فصل۲_اپیزود۴: آفتاب پشت ابر نمی‌ماند

جاوید در مدرسه‌ای که طویله‌ی روستاست عاشق دختربچه‌ای چشم‌طلایی می‌شود. جاوید نمی‌تواند نظر این دختر را جلب کند. به جای جاذبه، دافعه‌ بین آنهاست! اتفاقا عشق در دافعه کارسازتر است. دوری شرط عشق است. در هجران است که ما مختصات خود را پیدا می‌کنیم.  طبیعت عشق همین است. عشق‌های کودکی هم که پاک‌تر و طبیعی‌ترند، معمولا با انزوا و خیالبافی همراه است. جاوید با این عشق مختصات پیدا می‌کند، و بعد از اولین رویای خیس شبانه حاکمیت تن را از روان پس می‌گیرد. حریر نازک فراموشی پاره می‌شود، و خاطرات، تکه‌پاره یکی‌یکی از فراموشی مه‌آلود بیرون می‌آیند، و داستان متوری آغاز می‌شود

رمان پادکستی مَتوری نوشته مهراد بذرگر

Podcast Music:

1.Arvo Pärt_ Pro et contra (Cello Concerto)_ II. Largo

2.Philip Glass_Metamorphosis One - Philip Glass

3.David Darling_Morning

4.Philip Glass_Metamorphosis One - Philip Glass

Apr 14, 202233:27
رمان مَتوری_فصل۲_اپیزود۳:زاهد آهو

رمان مَتوری_فصل۲_اپیزود۳:زاهد آهو

1.Pro et contra (Cello Conserto): II.Largo by Arvo Part///2. Hiding it by Gustavo Santaolalla///3. Morning Pray by Gustavo Santaolalla///4. The Ghost by Jocelyn Pook
Jan 31, 202234:43
رمان مَتوری_فصل۲_اپیزود۲: طوفان ذوالفقار

رمان مَتوری_فصل۲_اپیزود۲: طوفان ذوالفقار

موزیک پادکست 1. Arvo Part Pro etc contra (Cello concerto):II.largo 2.Kat's gut by Gustavo Santaolalla 3.Track 5 the Sea by David darling
Oct 11, 202124:03
رمان مَتوری_ فصل ۲_اپیزود ۱:باتلاق

رمان مَتوری_ فصل ۲_اپیزود ۱:باتلاق

1.Arvo Part Pro etc contra (Cello concerto):II.largo 2.Ketil Bjornstad, David Darling The Sea III ای عزرائیل، تو جانها قبض می‌کن که ما کشتی در روضه دنیا پدید آوردیم و داسی از قهر و کاسی پر زهر بر دست تو نهادیم. هر نَبت که در این روضه سربردارد به داس قهر می‌درو متن از کتاب روح‌الارواح نوشته احمد سمعانی
Aug 27, 202121:22
رمان مَتوری_اپیزود آخر فصل۱: روز هشتم

رمان مَتوری_اپیزود آخر فصل۱: روز هشتم

1.Johann Johannsson-They being dead yet speaketh///2.Roger Goula-Looking back to self awareness///3.Brambles-Half gramme holiday/// 4.Jim Perkins-Fragment ///5.Roger Goula-Pale blue do
ظاهرخان گفت: «کرامات مشایخ بی‌اساس نیست! اگر شیخ خوابی دیده، تو جعلی تعبیرش نکن. بچه که بودم دایه‌ی عجوزه‌ای هر شب قبل از خواب زل می‌زد توی چشمهام می‌گفت بخواب که خواب برادر مرگه. به دست باش جبار! این هم برای شیخ بهتره هم برای تو. خواب مشایخ خیال نیست. اتصال نفسه. به مخزن اسرار. به اونجا که تقدیر برملاست.»




Mar 05, 202158:19
رمان مَتوری_اپیزود۱۲: بوسلامه

رمان مَتوری_اپیزود۱۲: بوسلامه



جوانی سیاهه، با ناسیه‌ی بلند، لاغر، دیلاق، زبونش عربی‌ِ آفریقا. اما زبون ما رو می‌دونه، به لهجه‌ی خودش. شبیه ساحل‌نشینها. از آدمیزاد می‌ترسه. حرمتش رو نگه ندارید، وحشی می‌شه. اگه دیدینش با مهربونی رامش کنید. پناهش بدید. پناهگاه رو قفل کنید. مثل باد خبرش رو برسونید به چادرنشین. از ظاهرخان مژدگانی بگیرید. اگه خبرش به ما برسه که خبرش رو به ما نرسوندید، وای به حالتون.


Feb 22, 202125:01
رمان مَتوری_اپیزود ۱۱: پایان شورش

رمان مَتوری_اپیزود ۱۱: پایان شورش

جلال و جلیل با همین جیپ ‌رفتند سراغ کپرنشین‌ها. دنبال رو به موت‌ها. اونهایی که از گشنگی دنده‌هاشون زده بود بیرون. یا اونهایی که تو خیالشون زن و بچه‌ رو با یه مثقال سوخته‌ی تریاک تاخت می‌زدند. واسه کارشون سرباز می‌گرفتند. تو تمام کپرنشین یه‌ مرد نمی‌موند. می‌رفتند تو کوه‌های مرز، از صخره‌ها می‌افتادند پایین، اعدام می‌شدند، حبس می‌خوردند تا ابد. تو آدم‌کشی‌ها می‌مردند. میون کپرها چند تا بز می‌موند، چند تا بچه‌، با سلطان‌جلال و سلطان‌جلیل، با دخترهای جوان شوهرمرده. برادرای جیم خوب که کیفور می‌شدند، بزها رو بسمل می‌کردند، گوشتش رو به سیخ می‌کشیدند، کبابش رو به نیش. از دخترها خوشگلهاش رو می‌فروختند به پاکار ظاهرخان، پیرمردها و پیرزن‌ها و بچه‌های یتیم رو ول می‌کردند به امون خدا، می‌رفتند به یه کپرنشین دیگه.
Feb 08, 202132:22
رمان مَتوری_اپیزود ۱۰: عشق سرد

رمان مَتوری_اپیزود ۱۰: عشق سرد

گفتم: «اگه گیر بیفتم، شورابی‌ها سرم رو می‌برند.» زد زیر خنده. ‌گفت: «شوراب مرد این کار رو اگه داشت که شوراب نمی‌شد.» سطل رو برداشت. خون تهش رو ریخت تو مرداب. سوسمارها شیرجه زدند تو آب. اومد نشست کنارم، گفت: «تو هم مثل من یک مرد کوچولویی. اما نباید بترسی. چون ترس به قد و قامت کار نداره. چشمش نگران دله. ترس خودش هم می‌ترسه. می‌دونی از چی؟ از دل قوی. این دل قوی رو تو سرشتت می‌بینم.
Jan 24, 202123:42
رمان مَتوری_اپیزود ۹: غول‌اندام سالخورده

رمان مَتوری_اپیزود ۹: غول‌اندام سالخورده

یکی خونه‌زاد، یکی زاده‌ی صحرا. یکی زیر سقف آجرچین عمارت درخواب، یکی تا بامداد به شمارش ستاره‌ها. یکی مالک مُلک و مِلک، یکی در عیش و آزادی. یکی خشک و یک‌روند، یکی با سرشت حرکت. یکی شامگاهان مات‌برده به آینه دیوار، یکی خیره به غبار خط آفتاب. یکی در بند قدرت، یکی قدرت‌آزما. یکی خشک و سالخورده از روزگار، یکی بی‌سال و بی‌ماه، یکی عنکبوت‌وار دل‌خوش به بستن بال مگس، یکی در پرواز. یکی جبارخان، یکی ظاهرخان.
Jan 11, 202121:53
رمان مَتوری_اپیزود ۸: محاسنِ سرخ ولید مارگیر

رمان مَتوری_اپیزود ۸: محاسنِ سرخ ولید مارگیر

ولید مارگیر اونقدر خندیده بود که ماهیچه‌های صورتش فلج بود. صورتش عین شمع سوخته ریخته بود پایین. اما خنده از اون دهن شُلش نمی‌افتاد. حتی وقتی که رسید به سرپناهش و سرش رو گذاشت زمین که بخوابه. بخوابه تا فردا که سرنوشت از کدوم خال براش آس رو می‌کنه
Jan 02, 202120:51
رمان مَتوری_اپیزود ۷: آهوی دست شسته از جان

رمان مَتوری_اپیزود ۷: آهوی دست شسته از جان

ظهر جمعه حسن روشندل بعد از هفت سال از خانقاه دراومد و راه افتاد به سمت بیابون‌های اطراف. هنوز از شوراب خارج نشده، پشتش از ازدحام جماعتی سیاه شد. من اونجا نبودم. اینها رو کدخدا تعریف کرد. راست و دروغش با خودش. هیچ‌کس نمی‌دونست شیخ کجا میره. بی‌جهت می‌رفت. یه ساعت، دو ساعت. یکنفس، بی‌توقف. جماعت پشتش چند روز بود که دربه‌در بودند. غذای درست نخورده بودند. زمستون نزدیک بود، اما آفتاب ظهر حرارت داشت. همه‌ی اونهایی که پشت شیخ به راه بادیه افتاده بودند، ضعف داشتند. اما باز هرچقدر که شیخ دورتر می‌رفت، دنباله‌ی جماعتِ پشتش کشیده‌تر می‌شد. شیخ کاری به عقبش نداشت. نگاهش به انتهای بیابون میخ‌دوز بود. همون جایی که جز وهم و سراب چیزی نیست. شیخِ بی‌پروا ‌می‌رفت سمت اون سراب، که رسید به یه پشته خاکی. از چوب‌دستی‌اش کمک گرفت و رفت بالا، سر تپه. جماعت هم پایین پشته منتظر. بیابون ساکت. انگار نه انگار اون همه آدم اونجا بودند. همهمه‌ وقتی راه افتاد که نقطه‌ای از دل سراب ظاهر شد. این نقطه حرکت می‌کرد.
Dec 22, 202026:21
رمان مَتوری_اپیزود ۶: ج

رمان مَتوری_اپیزود ۶: ج

تا به حال به حرف ج فکر کردی؟ شکلش رو مجسم کن. چه هندسه‌ی عجیبی داره! سر نیم‌دایره‌ش شبیه یه تاج شکسته است. تو جسم این نیم‌دایره یه نقطه است معلق میون یه فضای بیجاذبه. این نقطه با وجود یک دهنه‌‌ راه فرار، از جاش تکون نمیخوره. انگار توی این حرف یه میدان مغناطیسیه که نقطه رو با فاصله‌ی معینی از هلال ماه جذب می‌کنه. به آوای جنون‌آورش فکر کن. واژه‌ی مجنون روی جیمش وایمیسته. تمام جنون این واژه به جیمشه. وقتی میگیم جیغ، شروع میکنیم به گفتن یه جیم جون‌خراش که در تمام آواز واژه کشیده میشه. جهان با جیم شروع می‌شه. چرا واژه‌ی جنایت ترسناکه؟ آره، مفهومه که جن واژه رو احضار می‌کنه، اما روح ترسناک جنایت با همون آوای جسور جیمش دمیده میشه که مثل چاقو به جناق واژه خورده. من به جادوی جهنمی جیم باور دارم.
Dec 13, 202023:60
رمان مَتوری_اپیزود ۵: سردابه

رمان مَتوری_اپیزود ۵: سردابه

می‌دونی چرا همه‌مون از تاریکی می‌ترسیم؟ چون در برابر تاریکی بی‌نهایت جهان هیچی نیستیم. چون ما تموم شدنی هستیم و تاریکی جاویدان. چون تاریکی تنها چیزیه که همیشه وجود داره، حتی وقتی که ما توی نور چراغ نمی‌بینیمش.
Dec 03, 202019:55
رمان مَتوری_اپیزود ۴: کفترهای طبقه‌ی سوم

رمان مَتوری_اپیزود ۴: کفترهای طبقه‌ی سوم

بعد از من این تپانچه واسه تو. اما فراموش نکن با پنجه‌هات می‌تونی یک نفر رو نفله کنی، با این تپانچه چند نفر، اما با ترس می‌تونی یه ملت رو به خاک سیاه بنشونی. قدر یاقوتی رو که توی چشمهات داری بدون! آدم بی‌قصه آدم نیست. کسی که آدم نیست، جاوید نیست
Nov 24, 202024:22
رمان مَتوری_اپیزود ۳: فراموشی

رمان مَتوری_اپیزود ۳: فراموشی

ازل یعنی زمان بی‌ابتدا. زمان بی‌ابتدا زمان ماست. چون ابتداش رو به یاد نداریم. کدوممون لحظه‌ی پیوند روح رو به جنین در خاطر داریم؟ یا اون نفس اول رو که بیرون از شکم مادر کشیدیم. ما از فراموشی شروع شدیم. از ازل
Nov 18, 202024:25
 رمان مَتوری_اپیزود ۲: آغاز خونین

رمان مَتوری_اپیزود ۲: آغاز خونین

بیابونی بود به اسم خاشمیر. تو نقطه‌ی صفر مرزی. من اونجا افتادم رو خشت. این کهنه‌ترین ماجراییه که یادمه. اولین خاطره از پرت‌ترین گوشه‌ی ذهن
Nov 10, 202028:27
رمان مَتوری_اپیزود ۱: تمساح خلیج

رمان مَتوری_اپیزود ۱: تمساح خلیج

قاعده‌اش همینه، مثل موج‌های دریاست که شبِ طوفان، کف‌آلود و خشمناک، پشت هم از دل سیاهی سر برمی‌دارند. جای مدارا نیست. تو یا سوار موجی، یا زیر اون بار سنگین و بلند، بلعیده شدی. من و تو ماهی‌های همین دریاییم... مَتوری داستان قدرت نیست...
Oct 27, 202015:46