shabaneh/پادکست شبانه
By reza ziaee doostan رضا ضیائی دوستان
you can listen to our stories about ordinary things
shabaneh/پادکست شبانهDec 21, 2021
To me you are the moon 2 | ماه من که تو باشی-باشکوه
محو، گنگ و مدهوش. این بود حال من در اون روزی که داشتی از دور میاومدی. تو در زمان و مکان در حرکت بودی و من در بیزمانی و بیمکانی محض بودم. تو متافیزیک بودی و فیزیک داشتی من فیزیک بودم و فیزیک نداشتم. پرت و پلا نمیگم حالم همینجوری بود...
To me you are the moon1|ماه من که تو باشی-قرص کامل ماه
..میدرخشیدی. مثل قرص کامل ماه. بدون خودنمایی. ستارههای چشمک زن جلوهای نداشتند و فقط تو در آسمان شب تابناک بودی. حیرتانگیزی میدونی؟ معلومه که نمیدونی. مثل پرستویی که با خوندش آدم رو مبهوت میکنه...
سال نو مبارک/happy new year
آغاز و پایان دو روی یک سکه اند و هیچ چیز ابدی و ماندگار نیست، تنها ماندگار همیشگی هستی امید است. امید هدیهایست آسمانی؛ شوق تازه شدن و نوشدن در خود دارد و بهار سرآمد همه امیدهای زندگیست.
انتخاب موسیقی و ترکیب صداها: مجتبا درویش کهن
پشتیبانی فنی: نوید شیدایی
Mother/مادر
اگه از ما بپرسن مهمترین معلم زندگیتون کیه، فقط یه جواب داریم. اگه به ما بگن مهربونترین آدم زندگیتون کیه، بازهم همون یه جواب رو داریم. اگه بگن تو این دنیا کی بیشتر از همه دوستتون داره، بازهم جوابمون همونه.
انتخاب موسیقی و ترکیب صداها: مجتبا درویش کهن
پشتیبانی فنی: نوید شیدایی
یلدا
آخه بلندی و کوتاهی یه شب چه معنایی میتونه داشته باشه؟ مگه چرخیدنهای بیوقفه این سیاره آبی زیبای دوستداشتنی دور خودش و خورشید معنا و مفهوم داره؟ اصلن خودش میدونه؟ نه نمیدونه؛ خود خورشید با عظمت هم نمیدونه.
انتخاب موسیقی و ترکیب صداها: مجتبا درویش کهن
پشتیبانی فنی: نوید شیدایی
سکسکه/hiccough
سکسکه امانم رو بریده بود؛ تمام طول شبانه روز در حال سکسکه بودم و با هیچ دارویی هم برطرف نمیشد. برای همین تصمیم گرفتم خودم وارد عمل بشم. سکسکه رو نصف کردم. به قسمت اولش یه سرکش اضافه کردم شد سگ؛ بعد راهیش کردم که بره دخلش رو بیاره. قسمت دومش یعنی سکه رو هم فرستادم که شاید بتونه بخردش.
انتخاب موسیقی و ترکیب صداها: مجتبا درویش کهن
پشتیبانی فنی: نوید شیدایی
مادربزرگ|grandma
خونه مادربزرگ با همه خونهها فرق داشت؛ نه به خاطر فضای وسیع و بنای خاطرهانگیزش، نه به خاطر درختهای میوهش که طرفدارهای زیادی داشت، نه به خاطر حال و هوای شاد وکارناوال گونه ای که جوونهای ساکن اون خونه به وجود آورده بودن، نه؛ اون خونه به خاطر وجود مادربزرگ با بقیه خونه ها فرق داشت.
انتخاب موسیقی و ترکیب صداها: مجتبا درویش کهن
پشتیبانی فنی: نوید شیدایی
ثابتی ی ی ی ی ی ی ی
ثابتی سربازی بود قدبلند، لاغر و همدانی که هر روز صبح وقتی که از شستن و سروصورتش فارغ میشد و وارد آسایشگاه میشد، همون جلوی در میایستاد و در حالی که حوله کوچیکی روی دوشش بود مثل یه خواننده اپرا دستش رو باز می کرد و با صدای بلند میخوند: ثابتتی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی. و تا هر جا که نفس داشت "ی" رو می کشید. تعظیمی میکرد و خندان به سمت انتهای سالن میرفت.
انتخاب موسیقی و ترکیب صداها: مجتبا درویش کهن
پشتیبانی فنی: نوید شیدایی
من شوربختم
خدا باید بخت بده؛ بقیه همش حرفه. اگه بختت بلند باشه همه میخوانت، میشی نُقل هر مجلسی و اگه شوربخت باشی می شی من. درسته که خیلی اهمیت دارم و اگه نباشم خیلی خیلی بد میشه ولی چه فایده،کسی متوجه این موضوع نیست و به هیچ وجه توجهی به من نمیکنه. باورتون نمیشه؟ کافیه یه نظر به دیوان اشعار شعرای معروف بندازین اونوقت خودتون متوجه میشین که من چقدر بیاهمیت و بیارزشم.
انتخاب موسیقی و ترکیب صداها: مجتبا درویش کهن
پشتیبانی فنی: نوید شیدایی
مَلی |MALI
خونه مَلیاینا ته بنبست بود و خونه ما تو همون بنبست چند تا خونه قبل از خونه مَلیاینا. در واقع قبل از انتهای بنبست اصلی یه بنبست کوچولوی دیگه بود که خونه ما اونجا بود. البته خونه خودمون نبود، مستاجر بودیم؛ مَلیاینا هم مستاجر بودن.
انتخاب موسیقی و ترکیب صداها: مجتبا درویش کهن
پشتیبانی فنی: نوید شیدایی
فیزیک و متافیزیک|Physique & Metaphysique
پزشک جوانی که در کودکی به تقاضای برادر مبتلا به سرطانش ارتباط او با دستگاه تنفسی را قطع کرده تا با آرامش بمیرد، همیشه از یادآوری این ماجرا رنج می کشد. یک روز از زندان مجرم نوجوانی را که به سرطان پیشرفته ای مبتلاست نزد پزشک جوان می آورند...
انتخاب موسیقی و ترکیب صداها: مجتبا درویش کهن
پشتیبانی فنی: نوید شیدایی
سال نو مبارک |Happy New Year
هیچ آغازی و هیچ پایانی در کار نیست، هر آغازی ادامه یک پایان است و هر پایانی در پی خود آغازی دارد؛ هیچ یک ابدی و ماندگار نیستند، بهانهاند، بهانههایی برای ...
انتخاب موسیقی و ترکیب صداها: مجتبا درویش کهن
پشتیبانی فنی: نوید شیدایی
کُزِت|Cosette
مطمئنم؛ یعنی تردید ندارم اگه ویکتور هوگو من و حال و روزم رو میدید حتمن یه شاهکار دیگه میتونست خلق کنه. اسمش رو هم میذاشت بینوا، یعنی من. نمیدونم چه اصراری داره فرشته که من آدم معروفی بشم. یه اتاقمون رو کرده استودیو؛ به درودیوارش شونه تحممرغ و گونی زده که صدا نپیچه. پردههای ضخیم رو جمع کرده و پرده توری نازک آویزون کرده که نور کافی باشه و البته ملایم. به موهام ژل می زنه و همش میگه اصلاح کن که جلوی دوربین مرتب باشی و اونقدر آب ولرم می ده قرقره میکنم که صدام کاملن قورباغهای شده....
انتخاب موسیقی و ترکیب صداها: مجتبا درویش کهن
پشتیبانی فنی: نوید شیدایی
یاماها 100، آبی متالیک
باز هم مثل همیشه تا بجنبیم و جمع و جور کنیم و راه بیفتیم و از تهران خارج بشیم، هوا تاریک شد. یه آخر هفته پاییزی بود و پا داده بود و دلمون هم تنگ بود و شمال هم منتظرمون بود و دیگه زدیم به جاده. اونموقع هنوز جادهها اینقدر شلوغ نبود. هر موقع دلت میخواست میتونستی راه بیفتی و بیدردسرِ شلوغی و ازدحام و معطلی؛ خودت رو به شمال برسونی. خوش خوشک در حرکت بودیم؛ ترانهای پخش میشد، عزیزانم شاد بودن و برای یک لحظه حس کردم که دیگه چی باید از زندگی خواست؟ همینه خوشبختی؛ و من خوشبختم.
انتخاب موسیقی و ترکیب صداها: مجتبا درویش کهن
پشتیبانی فنی: نوید شیدایی
very happy birthday|تولدت خیلی مبارک
اگه می دونستی اون دم آخر برنمیگشتی و نگاهم نمیکردی. انگار یه چیزی از چشمهات حرکت کرد و اومد توی قلبم جا خوش کرد؛ و الان بیستوپنج ساله که همونجاست و هیچ تغییری نکرده. نمی دونم الان کجایی و چه می کنی، ولی بدون که من همونجام و منتظرم؛ منتظر و امیدوار؛ شاید که برگردی و سری بهم بزنی...
انتخاب موسیقی و ترکیب صداها: مجتبا درویش کهن
پشتیبانی فنی: نوید شیدایی
مطلوب و محجوب
دلتنگ بودم. هوس نون سنگک تازه کرده بودم و خامه کوچیکِ پاک با چایی شیرین. نون توی دستم بود، خامه توی کیسه پلاستیکی و پیاده داشتم میرفتم طرف چایی شیرین. توی پیاده رو جوان بلندبالایِ سفیدروشنهای که کلاه کاسکت سرش بود داشت با یه پیرمرد حرف میزد. از کنارشون داشتم رد میشدم که جوان رو به من کرد و گفت این اطراف پمپ بنزین هست؟
انتخاب موسیقی و ترکیب صداها: مجتبا درویش کهن
پشتیبانی فنی: نوید شیدایی
father|پایدَر
پایدَر یه واژه خیلی قدیمییه؛ یعنی کسی که در کار پاییدنه. وظیفه اصلی پایدَر حفاظت از کسانی بوده که دوروبرش بودن. پایدَر برای دوروبریهاش کار میکرده، در مقابل خطرات ازشون محافظت میکرده ، به مشکلاتی که در زندگی ممکن بوده براشون پیش بیاد توجه میکرده و تلاش میکرده جلوی اتفاقات ناگوار رو بگیره. پایدَر فکر میکرده نباید اجازه بده مشکلاتی رو که خودش تجربه کرده برای کسانی که مسئولیتشون رو بر عهده گرفته رخ بده؛ و پیوسته در تلاش بوده تا سروسامانی به زندگی اونها بده. این تلاش زیاد و نگرانی مداوم از بروز اتفاقات ناگوار، ممکن بوده گاهی وقتها از پایدَر چهرهای خشن، انعطافناپذیر و نامهربان بسازه؛ ولی درحقیقت این جوری نبوده و همه پایدَرها از خودگذشته، فداکار و در هر لحظه، برای خانوادهشون، جانبرکف بودن. پایدَرها درپشت ظاهرسفت و سختشون قلب مهربانی داشتن؛ ولی در طول زمان، به اقتضای وظیفه پاییدن، یادگرفته بودن مخفیش کنن تا بتونن کار سختشون رو درست و تاثیرگذار انجام بدن. برای همین هم رفتار پسرها، وقتی که خودشون پایدَر میشدن، کاملن با پایدَر خودشون تغییر میکرده. و درست به همین دلیله که به نظر میرسیده پدربزرگها از پایدَرها مهربونترن. امروز به پایدَرها می گن پدر. و پدرها به تدریج یاد گرفتن که کمی بیشتر به مهربونی و حفظ ظاهر توجه داشته باشن و نسبت به تاثیر برخورد خوب آگاهتر شدن. پدرها یا همون پایدَرها موجودات کمتوقع، تنها و سختکوشی هستن که اگه هر روز هم به نام اونها نامگذاری بشه بازهم حق مطلب در موردشون ادا نشده. درود بر همه پدرها و روزشون مبارک.
انتخاب موسیقی و ترکیب صداها: مجتبا درویش کهن
پشتیبانی فنی: نوید شیدایی
ماندانا | Mandana
ماندانا مبصر کلاسمون بود. قدِبلند، موهای لختِ تا پایین شونهها، چشمهای درشت و صورت پهن و سفیدش اصلن با خلق و خوی سختگیرانه و تندش همخوانی نداشت. کلاس سوم راهنمایی بودم و در یک مدرسه مختلط درس میخوندم.تابستون عموی کوچیکم دو تا مسافر دربستی سوار می کنه. دو تا خانوم معلم؛ عموی خوشصحبت من وقتی که میفهمه اونا تو یه مدرسه خیلی خوب و مدرن معلم هستن ازشون میخواد که اسم برادرزادهشو توی همون مدرسه ثبت نام کنن و اونا هم میگن بفرستینش بیاد و خودشو به ما معرفی کنه باید ببینیمش.
انتخاب موسیقی و ترکیب صداها: مجتبا درویش کهن
پشتیبانی فنی: نوید شیدایی
استوارِ ورزیده گروهان ما
دلتنگ بودیم، خسته بودیم، نگران بودیم و البته ترس هم باهامون بود؛ ولی با میل خودمون اومده بودیم که آموزش ببینیم و بریم برای کشورمون بجنگیم. هوا سرد بود، و ما به یک پادگان دورافتاده اعزام شده بودیم؛ پادگانی که بیشتر پرسنلش تبعیدی بودن.
انتخاب موسیقی و ترکیب صداها: مجتبا درویش کهن
پشتیبانی فنی: نوید شیدایی
اتوبوس ساعت پنج صبح
نمیدونم چرا ساعت 5 صبح هوس کردم سوار اتوبوس بشم. نه بلیط داشتم و نه کارت. هیچ وقت سوار اتوبوس نمی شم. ولی اونروز شدم. کارت خریدم و بعد از کمی معطلی داخل اتوبوس بودم؛ صندلی هم گیرم اومد.
- انتخاب موسیقی و ترکیب صداها: مجتبا درویش کهن
- پشتیبانی فنی: نوید شیدایی
تجربه
پاییز سال 1358 ما، چند نفر از دانشآموزان دبیرستان خیام، تصمیم گرفتیم که اسم مدرسهمون رو عوض کنیم. فکر میکردیم چون مدیرمون به اندازه کافی انقلابی نیست و درکی از تغییر نداره، پس ما وظیفه داریم که با عمل انقلابی خودمون به او و دیگر اعضای مدرسه حالی کنیم که برای پیشبرد انقلاب باید انقلابی عمل کرد.
- انتخاب موسیقی و ترکیب صداها: مجتبا درویش کهن
- پشتیبانی فنی: نوید شیدایی
جاده ساوه
از مینی بوس که پیاده شدم کفشهام گلی شد. مینیبوس که رفت تازه تونستم اونطرف خیابون رو ببینم. خیابون که نه جاده، جاده ساوه. مغازه الکتروموتور پیچی اونطرف جاده بود. ماشینها و کامیونهایی که عبور میکردن، مثل جابجا شدن اسلاید، برای یک لحظه مانع از دیدن مغازه میشدن و بعد دوباره مغازه همونجا بود و من اینطرف.
انتخاب موسیقی و ترکیب صداها: مجتبا درویش کهن
پشتیبانی فنی: نوید شیدایی
میدانِ تیر
حدود ساعت ۸ صبح رسیدیم میدان تیر. کوله پشتی های سنگین، هوای خیس و نمناک و راهپیمایی طولانی، خسته و لوردهمون کرده بود. باید چادر می زدیم. هر سه نفر یه چادر.
انتخاب موسیقی و ترکیب صداها: مجتبا درویش کهن
پشتیبانی فنی: نوید شیدایی
مردی که عاشق زنش بود
هر دو میانسال بودن؛ از کنارشون رد شدم اصلن انگار نه انگار، هیچ کس رو نمیدیدن؛ تو حال خودشون دور شدن و پیچیدن تو یکی از کوچهها و رفتن در حالی که صدای مرد هنوز تو هوا میپیچید.
انتخاب موسیقی و ترکیب صداها: مجتبا درویش کهن
پشتیبانی فنی: نوید شیدایی
آزاد و رها
پشت پنجره بودم ولی چیزی از بیرون رو نمیدیدم ،محو شیشه و قطرههای بارون بودم و ذهنم آروم آروم بدون اینکه خودم بخوام از جایی که بودم دور و دورتر شد، سالها رو طی کرد و رفت به گذشته به خیلی گذشته، گذشتهای دور...
انتخاب موسیقی و ترکیب صداها: مجتبا درویش کهن
پشتیبانی فنی: نوید شیدایی
اگه به طلا دست بزنم سنگ می شه
اتوبوس راه افتاد و وقتی که خواستم از پستهای که دوستام برام خریده بودن بخورم، تازه متوجه بغل دستیم شدم. تعارفش کردم و سر صحبت رو باز کرد. با اینکه حوصله نداشتم کمکم جذب حرفهاش شدم. مثل شکلات تلخ نود درصد بود به همون تلخی و البته همونقدر هم جذب کننده.
انتخاب موسیقی و ترکیب صداها: مجتبا درویش کهن
پشتیبانی فنی: نوید شیدایی
یلدا
روزها به خودی خود معنایی ندارن. شب ها هم همینطور. بعدازظهرها و صبحها هم. ماییم که بهشون معنا میدیم تا بتونیم معنایی به زندگیمون بدیم، تا بتونیم تبیینی از جهان به دست بدیم، براش معنا و مفهومی پیدا کنیم.
دانشگاه شریف
تمام شب تو اتوبوس نتونسته بودیم بخوابیم، صبح زود رسیدیم ترمینال آزادی یه کمی پرسه زدیم ولی خواب امانمون رو برید و حالا جلوی دانشگاه شریف بودیم و روی نیمکت ایستگاه اتوبوس ولو شده بودیم...
هیاهو
با صدای بلند میگفتن که همه باید همین جا بمونن. بیاختیار یاد سالها پیش افتادم، همون سالی که زمستونشم بهار بود. ولی امسال پاییزش هم یه زمستون سرد و سوزداره.
دستبند
وقتیکه سوار وَن شدیم هوا تازه داشت تاریک میشد. اون قصاب که گوسفند تو خونهش نگهمیداشت و همسایهها ازش شکایت کرده بودن؛ اون درجهدار نیروی انتظامی که حیرتانگیز بود سرگذشتش و من، تو تاریکی بیصدا نشسته بودیم و داشتیم میرفتیم.
دعوت
دوباره دو ساعت گذشته بود، اتفاق تازهای نیفتاده بود ولی خیلی چیزها عوض شده بود؛ باز همه چیز رنگوبوی دیگهای به خودش گرفته بود. یه زن خسته و تنها دلیلی برای زندگی پیدا کرده بود و داشت برمیگشت به طرف زندگیش.
سوسنگرد
گفتم همین جا زندگی میکنی یا در رفتوآمدی؟ گفت بیشتر اوقات تهرانم. گفتم خب مگه تو اهواز کار نیست، گفت خود اهواز نیستیم ما؛ گفتم اطراف اهواز هستین؟ گفت سوسنگرد،
یک روز بهاری
جنگ طول کشید، بیشتر از همهی دو سال خدمت مون و در در طول اون دو سال ، وقتی میومدم مرخصی، بعضی از هم دوره ای ها رو تو ترمینال آزادی می دیدم، و از حال بقیه هم خبردار می شدم. بعضی ها شهید شده بودن، بعضی ها زخمی شده بودن، بعضی ها اسیر شده بودن و بعضی ها هم هیچ اثری ازشون نبود،
شاه ماهی محبوب من
تو باعث شدی به صدای گنگ و مبهم و اسرارآمیز نهنگها توجه کنم و ازش لذت ببرم ؛ تو بودی که منو با لذت تماشای تلالو نور خورشید و پرتوی نور ماه آشنا کردی. تو به من لذت کشف چیزهای تازه رو چشوندی، به من یاد دادی که می شه جور دیگه ای دید، میشه جور دیگهای شنید
گردنبند
مرد از بس که دنبال کار گشت و بیکاری نصیبش شد، دیگه انگیزه و توانش رو از دست داد و یک روز رفت نشست کنج خونه. زن مهربونش چند روزی تحمل کرد و چیزی نگفت؛ ولی بعد یک روز بیتاب شد و به مردش گفت آخه مرد چرا نشستی خونه؛ برو پی کار.
راکی
یک ساعت بود که داشتم التماس میکردم و مادرم به هیچ وجه قبول نمیکرد. اولین باری بود که میخواستم تنها برم سینما. قرار بود با دوستم بریم فیلم راکی رو ببینیم.
ضامن آهو
. پیرمرد از نور اومده بود من از تهران و اون نفر سوم نمی دونستم از کجا ولی هر سه در یک لحظه زیر سایه ضامن آهو به هم رسیدیم دمی گذروندیم و بعد دور شدیم.
ملیحه خانوم
."تا کی باید این جوری باشه" یه خانم مسن بود که وایستاده بود و داشت با من حرف میزد؛ اولش تعجب کردم، نمیشناختمش ولی جوری با من حرف میزد که انگار سالهاست آشناییم. "
بدرود
استاد شیرین گفتار و شیرین کردار و اهل طربی که سیمش به زندگی وصل بود و به دانشجوهاش درس عشق و زندگی می داد.
بهترین معلم من
اگه قرار باشه فقط از یک معلم به عنوان بهترین معلمم یاد کنم باید به دختر جوان بیست و هفت هشت ساله ای اشاره کنم که کلاس سوم راهنمایی معلم علومم بود. یه دختر لاغر و خوش بررو و یه کمی هم سخت گیر با یه دل گنده به اندازه همه عالم.
"تنیده یاد تو در تاروپودم"
لحظه نابی رو برام ساخت که بعد از گذشت 30 سال هنوز هم اون لحظه زنده و سرشار در من حضور داره؛ لحظه نابی که صدای محمدرضا شجریان ساخت؛ صدایی که تلالو طرب انگیز نور خورشید ، طراوت شبنم و روح انگیزی نسیم صبحگاهی رو یکجا با هم داشت.
اَلِن
یه کمی دیگه مکث کرد و گفت. ایران جای عجیبییه. خیلی دوست داشتنی یه. از نظر من عشق اینجا تو این سرزمین متولد شده اینو مطمئنم. بعد هم عینکش رو زد و داستان رو ادامه داد.
معلمِ ادبیات ما
توی اون هنرستان بین معلمهای خشن و قلدر؛ آقای مقتدایی با 65 سال سن و 165 سانتیمتر قد هیچ شانسی برای مقابله با بچه های شرور کلاس نداشت.
معلم کلاسِ سوم من
معلم ما علاقه شدیدی داشت بچهها کارهایی رو که ازشون میخواست مو به مو و دقیق انجام بدن. اون روز زنگ انشا بود و حال معلم ما هم خیلی خوب نبود؛
فوزی عبدالعزیز
فوزی عبدالعزیز،اهل سنگال، برای تحصیل رفته بود بغداد و از اونجا به گفته خودش صدام به زور فرستاده بودش جبهه و همون هفته اول اسیر شده بود و حالا اینجا بود تا بره اردوگاه اسرا. رشتهش ادبیات بود، و اهل شعر و رمان. هیچ سنخیتی با جنگ نداشت،
خاطرات منِ معلم-قسمت اول لامپ و چارپایه
یه معلم کلاس چهارم دبستان، به خاطر رفتن به مهمونی و دیر خوابیدن، صبح دیر بیدار میشه و گنگ و کلافه میره مدرسه و این گنگی و کلافگی کار دستش می ده.
مرخصی
سربازی دلش برای دریا لک زده، چهار روز مرخصی داره و هیچ پولی هم برای رفتن به خونه نداره
شبانه
؛ اگه قصههای کوتاه درباره زندگی خودمون و آدمهای دوربرمون براتون جالبه، پس به پادکست های ما در شبانه گوش بدین.