هزارداستان Hazardastan
By Mehran mantashi
معرفی
پادکست #هزارداستان
این پادکست حاوی کتابهای صوتی،نمایشنامه های رادیویی،نمایش تک نفره،تله تاتر،داستان های کوتاه وبلند در ژانرهای متفاوت از بزرگان عرصه نویسندگی می باشد .محتوای موجود در این پادکست، صرفنظر از مواضع سیاسی و ایدئولوژیک آنها جمعآوری وانتشار داده میشود.این پادکست صرفا جهت دسترسی رایگان فارسی زبانان به منابع مطالعاتی در سرار دنیا شکل گرفته است .اگر مورد علاقتان بود لطفاً به دیگران هم معرفی کنید
با تشکر فراوان مهران منتشی
پادکست شما، پادکست #هزارداستان
« تبلیغات پذیرفته نمیشود»
هزارداستان HazardastanApr 25, 2024
1916 دکلمه علی ایلکا گوشنواز12/12🧑🏻🎤علی ایلکا
دکلمه علی ایلکا گوشنواز12/12
1915 دکلمه علی ایلکا گوشنواز11/12🧑🏻🎤علی ایلکا
دکلمه علی ایلکا گوشنواز11/12
1914 دکلمه علی ایلکا گوشنواز10/12🧑🏻🎤علی ایلکا
دکلمه علی ایلکا گوشنواز10/12
1905 دکلمه علی ایلکا گوشنواز9/12🧑🏻🎤علی ایلکا
دکلمه علی ایلکا گوشنواز9/12
1912 دکلمه علی ایلکا گوشنواز8/12🧑🏻🎤علی ایلکا
دکلمه علی ایلکا گوشنواز8/12
1911 دکلمه علی ایلکا گوشنواز7/12🧑🏻🎤علی ایلکا
دکلمه علی ایلکا گوشنواز7/12
1910 دکلمه علی ایلکا گوشنواز6/12🧑🏻🎤علی ایلکا
دکلمه علی ایلکا گوشنواز6/12
1909 دکلمه علی ایلکا گوشنواز5/12🧑🏻🎤علی ایلکا
دکلمه علی ایلکا گوشنواز5/12
1908 دکلمه علی ایلکا گوشنواز4/12🧑🏻🎤علی ایلکا
دکلمه علی ایلکا گوشنواز4/12
1907 دکلمه علی ایلکا گوشنواز3/12🧑🏻🎤علی ایلکا
دکلمه علی ایلکا گوشنواز3/12
1906 دکلمه علی ایلکا گوشنواز2/12🧑🏻🎤علی ایلکا
دکلمه علی ایلکا گوشنواز2/12
1905 دکلمه علی ایلکا گوشنواز1/12🧑🏻🎤علی ایلکا
دکلمه علی ایلکا گوشنواز1/12
1904 با پیر بلخ6/6✍️محمد جعفر مصفا
کتاب با پیر بلخ نوشته استاد محمد جعفر مصفا ست.
این کتاب به بررسی گوشه ای از افکار بلند حضرت مولانا جلال الدین رومی بلخی (مولوی) می پردازد و با اشاره به ابیات و داستان های مثنوی، سعی در تبیین پایه های فکری مولانا دارد.
اشعار مولانا خصوصا مثنوی معنوی پر است از اشارات و سمبل ها. در پس داستان های به ظاهر عامیانه مثنوی دریایی از معنی نهفته است. استاد مصفا در این کتاب با نثری ساده و روان خواننده را با دنیای پر رمز و راز مولوی آشنا می کند.
1903 با پیر بلخ5/6✍️محمد جعفر مصفا
کتاب با پیر بلخ نوشته استاد محمد جعفر مصفا ست.
این کتاب به بررسی گوشه ای از افکار بلند حضرت مولانا جلال الدین رومی بلخی (مولوی) می پردازد و با اشاره به ابیات و داستان های مثنوی، سعی در تبیین پایه های فکری مولانا دارد.
اشعار مولانا خصوصا مثنوی معنوی پر است از اشارات و سمبل ها. در پس داستان های به ظاهر عامیانه مثنوی دریایی از معنی نهفته است. استاد مصفا در این کتاب با نثری ساده و روان خواننده را با دنیای پر رمز و راز مولوی آشنا می کند.
1902 با پیر بلخ4/6✍️محمد جعفر مصفا
کتاب با پیر بلخ نوشته استاد محمد جعفر مصفا ست.
این کتاب به بررسی گوشه ای از افکار بلند حضرت مولانا جلال الدین رومی بلخی (مولوی) می پردازد و با اشاره به ابیات و داستان های مثنوی، سعی در تبیین پایه های فکری مولانا دارد.
اشعار مولانا خصوصا مثنوی معنوی پر است از اشارات و سمبل ها. در پس داستان های به ظاهر عامیانه مثنوی دریایی از معنی نهفته است. استاد مصفا در این کتاب با نثری ساده و روان خواننده را با دنیای پر رمز و راز مولوی آشنا می کند.
1901 با پیر بلخ3/6✍️محمد جعفر مصفا
کتاب با پیر بلخ نوشته استاد محمد جعفر مصفا ست.
این کتاب به بررسی گوشه ای از افکار بلند حضرت مولانا جلال الدین رومی بلخی (مولوی) می پردازد و با اشاره به ابیات و داستان های مثنوی، سعی در تبیین پایه های فکری مولانا دارد.
اشعار مولانا خصوصا مثنوی معنوی پر است از اشارات و سمبل ها. در پس داستان های به ظاهر عامیانه مثنوی دریایی از معنی نهفته است. استاد مصفا در این کتاب با نثری ساده و روان خواننده را با دنیای پر رمز و راز مولوی آشنا می کند.
1900 با پیر بلخ2/6✍️محمد جعفر مصفا
کتاب با پیر بلخ نوشته استاد محمد جعفر مصفا ست.
این کتاب به بررسی گوشه ای از افکار بلند حضرت مولانا جلال الدین رومی بلخی (مولوی) می پردازد و با اشاره به ابیات و داستان های مثنوی، سعی در تبیین پایه های فکری مولانا دارد.
اشعار مولانا خصوصا مثنوی معنوی پر است از اشارات و سمبل ها. در پس داستان های به ظاهر عامیانه مثنوی دریایی از معنی نهفته است. استاد مصفا در این کتاب با نثری ساده و روان خواننده را با دنیای پر رمز و راز مولوی آشنا می کند.
1899 با پیر بلخ1/6✍️محمد جعفر مصفا
کتاب با پیر بلخ نوشته استاد محمد جعفر مصفا ست.
این کتاب به بررسی گوشه ای از افکار بلند حضرت مولانا جلال الدین رومی بلخی (مولوی) می پردازد و با اشاره به ابیات و داستان های مثنوی، سعی در تبیین پایه های فکری مولانا دارد.
اشعار مولانا خصوصا مثنوی معنوی پر است از اشارات و سمبل ها. در پس داستان های به ظاهر عامیانه مثنوی دریایی از معنی نهفته است. استاد مصفا در این کتاب با نثری ساده و روان خواننده را با دنیای پر رمز و راز مولوی آشنا می کند.
1898 اعترافات4/4✍️ژان ژاک روسو
کتاب صوتی اعترافات ژان ژاک روسو- کتاب اعترافات، که روسو گاه از آن با عنوان خاطرات یاد می کند، همه رویدادهای زندگی او را از کودکی تا سال های پایانی عمر، با ذکر جزئیات، در بر می گیرد. اما این کتاب بیش از آنکه به نقل اعمال و افعال او در موقعیت های گوناگون زندگی اش بپردازد و شرح حوادثی باشد که از سر گذرانده است،داستان احساسات و اندیشه های اوست.
روسو در این کتاب روح خود را عریان به خوانندگانش نشان میدهد، بی هیچ پرده پوشی به عیب ها و خطاهایش اعتراف می کند و می گوید که در گیرودار حوادث چه ضعف هایی داشته و چه اشتباهاتی از او سر زده که مایه شرمساری اش شده است.همچنین از عشق بی پایانش به طبیعت، که با دل و جانش درآمیخته بود، به تفصیل سخن می گوید.
پس از آنکه به فرمان سنای ژنو از جزیره سن پی یر رانده شد، به انگلستان رفت و در خانه ای که هیوم فیلسوف در اختیارش نهاده بود سکونت گزید. اما او که از مدت ها پیش سلامت خود را از دست داده بود و علاوه بر آن، به بیماری سوءظن نیز مبتلا شده بود در هیچ جا احساس امنیت نمی کرد. نه در انگلستان ( ۱۷۶۶ ) ، نه در نرماندی در نزد شاهزاده دوکنتی( ۱۷۶۷ ) ، و نه در لیون، مونکن و دوفینه. در هیچ جا آسوده خاطر نبود.
سرانجام، در ۱۷۷۰، پس از آنکه اجازه بازگشت به پاریس را به او دادند، به آن شهر بازگشت و باقی عمر را در آنجا، در تنگدستی و تنهایی به سر برد. از آن پس، از کسانی که به دیدارش می آمدند روی پوشاند، حرفه رونویسی نت های موسیقی را از سر گرفت و به نوشتن خاطراتش، که آن را از ۱۷۶۵ آغاز کرده بود، ادامه داد. در آخرین سال های عمر، چون بهبودی نسبی در زندگی اش پدیدار شد و به آرامش بیشتری دست یافت، خاطراتش را با نوشتن خیالبافی های یک تنهاگرد کامل کرد.
1897 اعترافات3/4✍️ژان ژاک روسو
کتاب صوتی اعترافات ژان ژاک روسو- کتاب اعترافات، که روسو گاه از آن با عنوان خاطرات یاد می کند، همه رویدادهای زندگی او را از کودکی تا سال های پایانی عمر، با ذکر جزئیات، در بر می گیرد. اما این کتاب بیش از آنکه به نقل اعمال و افعال او در موقعیت های گوناگون زندگی اش بپردازد و شرح حوادثی باشد که از سر گذرانده است،داستان احساسات و اندیشه های اوست.
روسو در این کتاب روح خود را عریان به خوانندگانش نشان میدهد، بی هیچ پرده پوشی به عیب ها و خطاهایش اعتراف می کند و می گوید که در گیرودار حوادث چه ضعف هایی داشته و چه اشتباهاتی از او سر زده که مایه شرمساری اش شده است.همچنین از عشق بی پایانش به طبیعت، که با دل و جانش درآمیخته بود، به تفصیل سخن می گوید.
پس از آنکه به فرمان سنای ژنو از جزیره سن پی یر رانده شد، به انگلستان رفت و در خانه ای که هیوم فیلسوف در اختیارش نهاده بود سکونت گزید. اما او که از مدت ها پیش سلامت خود را از دست داده بود و علاوه بر آن، به بیماری سوءظن نیز مبتلا شده بود در هیچ جا احساس امنیت نمی کرد. نه در انگلستان ( ۱۷۶۶ ) ، نه در نرماندی در نزد شاهزاده دوکنتی( ۱۷۶۷ ) ، و نه در لیون، مونکن و دوفینه. در هیچ جا آسوده خاطر نبود.
سرانجام، در ۱۷۷۰، پس از آنکه اجازه بازگشت به پاریس را به او دادند، به آن شهر بازگشت و باقی عمر را در آنجا، در تنگدستی و تنهایی به سر برد. از آن پس، از کسانی که به دیدارش می آمدند روی پوشاند، حرفه رونویسی نت های موسیقی را از سر گرفت و به نوشتن خاطراتش، که آن را از ۱۷۶۵ آغاز کرده بود، ادامه داد. در آخرین سال های عمر، چون بهبودی نسبی در زندگی اش پدیدار شد و به آرامش بیشتری دست یافت، خاطراتش را با نوشتن خیالبافی های یک تنهاگرد کامل کرد.
1896 اعترافات2/4✍️ژان ژاک روسو
کتاب صوتی اعترافات ژان ژاک روسو- کتاب اعترافات، که روسو گاه از آن با عنوان خاطرات یاد می کند، همه رویدادهای زندگی او را از کودکی تا سال های پایانی عمر، با ذکر جزئیات، در بر می گیرد. اما این کتاب بیش از آنکه به نقل اعمال و افعال او در موقعیت های گوناگون زندگی اش بپردازد و شرح حوادثی باشد که از سر گذرانده است،داستان احساسات و اندیشه های اوست.
روسو در این کتاب روح خود را عریان به خوانندگانش نشان میدهد، بی هیچ پرده پوشی به عیب ها و خطاهایش اعتراف می کند و می گوید که در گیرودار حوادث چه ضعف هایی داشته و چه اشتباهاتی از او سر زده که مایه شرمساری اش شده است.همچنین از عشق بی پایانش به طبیعت، که با دل و جانش درآمیخته بود، به تفصیل سخن می گوید.
پس از آنکه به فرمان سنای ژنو از جزیره سن پی یر رانده شد، به انگلستان رفت و در خانه ای که هیوم فیلسوف در اختیارش نهاده بود سکونت گزید. اما او که از مدت ها پیش سلامت خود را از دست داده بود و علاوه بر آن، به بیماری سوءظن نیز مبتلا شده بود در هیچ جا احساس امنیت نمی کرد. نه در انگلستان ( ۱۷۶۶ ) ، نه در نرماندی در نزد شاهزاده دوکنتی( ۱۷۶۷ ) ، و نه در لیون، مونکن و دوفینه. در هیچ جا آسوده خاطر نبود.
سرانجام، در ۱۷۷۰، پس از آنکه اجازه بازگشت به پاریس را به او دادند، به آن شهر بازگشت و باقی عمر را در آنجا، در تنگدستی و تنهایی به سر برد. از آن پس، از کسانی که به دیدارش می آمدند روی پوشاند، حرفه رونویسی نت های موسیقی را از سر گرفت و به نوشتن خاطراتش، که آن را از ۱۷۶۵ آغاز کرده بود، ادامه داد. در آخرین سال های عمر، چون بهبودی نسبی در زندگی اش پدیدار شد و به آرامش بیشتری دست یافت، خاطراتش را با نوشتن خیالبافی های یک تنهاگرد کامل کرد.
1895 اعترافات1/4✍️ژان ژاک روسو
کتاب صوتی اعترافات ژان ژاک روسو- کتاب اعترافات، که روسو گاه از آن با عنوان خاطرات یاد می کند، همه رویدادهای زندگی او را از کودکی تا سال های پایانی عمر، با ذکر جزئیات، در بر می گیرد. اما این کتاب بیش از آنکه به نقل اعمال و افعال او در موقعیت های گوناگون زندگی اش بپردازد و شرح حوادثی باشد که از سر گذرانده است،داستان احساسات و اندیشه های اوست.
روسو در این کتاب روح خود را عریان به خوانندگانش نشان میدهد، بی هیچ پرده پوشی به عیب ها و خطاهایش اعتراف می کند و می گوید که در گیرودار حوادث چه ضعف هایی داشته و چه اشتباهاتی از او سر زده که مایه شرمساری اش شده است.همچنین از عشق بی پایانش به طبیعت، که با دل و جانش درآمیخته بود، به تفصیل سخن می گوید.
پس از آنکه به فرمان سنای ژنو از جزیره سن پی یر رانده شد، به انگلستان رفت و در خانه ای که هیوم فیلسوف در اختیارش نهاده بود سکونت گزید. اما او که از مدت ها پیش سلامت خود را از دست داده بود و علاوه بر آن، به بیماری سوءظن نیز مبتلا شده بود در هیچ جا احساس امنیت نمی کرد. نه در انگلستان ( ۱۷۶۶ ) ، نه در نرماندی در نزد شاهزاده دوکنتی( ۱۷۶۷ ) ، و نه در لیون، مونکن و دوفینه. در هیچ جا آسوده خاطر نبود.
سرانجام، در ۱۷۷۰، پس از آنکه اجازه بازگشت به پاریس را به او دادند، به آن شهر بازگشت و باقی عمر را در آنجا، در تنگدستی و تنهایی به سر برد. از آن پس، از کسانی که به دیدارش می آمدند روی پوشاند، حرفه رونویسی نت های موسیقی را از سر گرفت و به نوشتن خاطراتش، که آن را از ۱۷۶۵ آغاز کرده بود، ادامه داد. در آخرین سال های عمر، چون بهبودی نسبی در زندگی اش پدیدار شد و به آرامش بیشتری دست یافت، خاطراتش را با نوشتن خیالبافی های یک تنهاگرد کامل کرد.
1894 دارالمجانین2/2✍️سید محمد علی جمالزاده
📙دارالمجانین
✍️ سید محمد علی جمالزاده
🎙گویش: ح. پرهام
دارالمجانین نوشته سید محمدعلی جمالزاده ( ۱۳۷۶-۱۲۷۰) نویسنده و مترجم ایرانی است.
منتقدان جمالزاده را پدر داستان کوتاه زبان فارسی و آغازگر سبک واقعگرایی در ادبیات فارسی میدانند.
«دارالمجانین»، در سال ۱۳۱۹ در تهران منتشر شد. یکی از قهرمانان این کتاب دیوانهای است به نام هدایتعلیخان که در دارالمجانین اسمش را «مسیو» گذاشتهاند.
انتشار این کتاب، چهار یا پنج سال پس از چاپ «بوف کور»، بحث و جنجال بسیاری در محافل ادبی تهران بهپا کرد.
جمالزاده در داستان خود کنایه و تعریض بسیاری به «بوف کور» صادق هدایت زده است.
داستان در مورد پسرک یتیمی است که در خانه عموی ثروتمند و خسیساش زندگی میکند و عاشق دختر او بلقیس میشود؛ اما عمو پسر را از خانه میراند. در این بین ماجراهایی اتفاق میافتد که پسر ترجیح میدهد خودش را به دیوانگی بزند تا در دیوانهخانه بستری شود.
1093 دارالمجانین1/2✍️سید محمد علی جمالزاده
📙دارالمجانین
✍️ سید محمد علی جمالزاده
🎙گویش: ح. پرهام
دارالمجانین نوشته سید محمدعلی جمالزاده ( ۱۳۷۶-۱۲۷۰) نویسنده و مترجم ایرانی است.
منتقدان جمالزاده را پدر داستان کوتاه زبان فارسی و آغازگر سبک واقعگرایی در ادبیات فارسی میدانند.
«دارالمجانین»، در سال ۱۳۱۹ در تهران منتشر شد. یکی از قهرمانان این کتاب دیوانهای است به نام هدایتعلیخان که در دارالمجانین اسمش را «مسیو» گذاشتهاند.
انتشار این کتاب، چهار یا پنج سال پس از چاپ «بوف کور»، بحث و جنجال بسیاری در محافل ادبی تهران بهپا کرد.
جمالزاده در داستان خود کنایه و تعریض بسیاری به «بوف کور» صادق هدایت زده است.
داستان در مورد پسرک یتیمی است که در خانه عموی ثروتمند و خسیساش زندگی میکند و عاشق دختر او بلقیس میشود؛ اما عمو پسر را از خانه میراند. در این بین ماجراهایی اتفاق میافتد که پسر ترجیح میدهد خودش را به دیوانگی بزند تا در دیوانهخانه بستری شود.
1892 ماشاالله خان در بارگاه هارون الرشید2/2✍️ایرج پزشکزاد
ماشاالله خان در بارگاه هارون الرشید
1891 ماشاالله خان در بارگاه هارون الرشید1/2✍️ایرج پزشکزاد
ماشاالله خان در بارگاه هارون الرشید
1890 خرمگس5/5✍️لیلیان اتل وینیچ
عنوان اصلی (The Gadfly) اثری از لیلیان اتل وینیچ (Ethel Lilian Voynich) لیلیان اتل وینیچ از رمان نویسان مشهور ایرلندی است. رمان خرمگس در سال 1897 در آمریکا و چند ماه بعد در بریتانیا منتشر شد. در جامعه شناسی اصطلاح خرمگس به شخصی گفته می شود که ایده ها و روال عادی اجتماع را به نقد کشیده و مانند یک خرمگس اسب بی حال و ناتوان جامعه را به حرکت وامی دارد. در تاریخ، سقراط اولین فردی بود که از این اصطلاح استفاده کرد و خود را خرمگس اجتماع نامید. شخصیت اصلی رمان فردی به نام آرتور بورتون است. داستان در کشو ایتالیا می گذرد. دقیقا در دهه 1840 که ایتالیا تحت سلطه اتریش قرار داشت. کتاب خرمگس در مورد سازمان "ایتالیای جوان" است که ژوزف مازینی در سال 1831 پایه گذاری کرد. بعد از آغاز به کار این سازمان، مرد در مناطق مختلف ایتالیا دست به شورش می زدند. آرتور بورتون سرگروه جنبش جوانان بود و پدر مونتالی دشمن اصلی او به شمار می رفت. آرتور در جوانی فکر می کرد که کلیسا راهنمای مردم است، ولی پس از مدتی متوجه اشتباه خود شد. در این رمان رابطه ای تراژیک بین آرتور و دختر مورد علاقه اش «جما» رخ می دهد. این کتاب در واقع داستانی است با مضامین عشق و شجاعت، بیداری ، ایمان و دگرگونی. چهره خرمگس از درخشان ترین چهره های یک مبارز واقعی در سراسر ادبیات جهان به شمار می رود. این کتاب تا کنون به بیش از سی زبان مختلف ترجمه شده است و چندین اقتباس سینمایی از آن شده است.در بخشی از این کتاب می خوانیم :"آرتور مشتی دیگر از کاسه گلهای دیژیتال را کند و در حالی که چشم به زمین دوخته بود گفت : پدر،جریان به این ترتیب بود : در پاییز گذشته،هنگامی که خود را برای امتحانات ورودی آماده می کردم،ناگزیر با دانشجویان زیادی آشنا شدم ،یادتان هست؟باری،بعضی از آنان با من شروع به صحبت درباره ...همه این مطلب کردند کتابهایی نیز به من دادند،ولی من توجه زیادی به آن مطالب نداشتم همیشه می خواستم نزد مادر به خانه باز گردم .می دانید او در این خانه دوزخی تنها به سرمی برد،و فقط زبان جولیا برای کشتنش کافی بود .بعد در زمستان هنگامی که سخت بیمار شد دیگر دانشجویان و کتابها را از یاد بردم .و سپس همانطور که می دانید دیگر آمدن به پیزا را ترک گفتم.اگر آن مطالب در خاطرم بود با مادر در میان می گذاشتم. آنها را به کلی از یاد برده بودم. و بعد فهمیدم که مادر در شرف مرگ است- می دانید،تقریبا به طور مداوم تا آخرین لحظه در کنارش بودم. اغلب شبها بیدار می ماندم - جما وارن روزها می آمد تا من بتوانم بخوابم .باری، در آن شبهای طولانی بود که به فکر کتابها و آنچه که دانشجویان می گفتند افتادم .با خود فکر می کردم که آیا حق با آنهاست و یا نظر مسیح چیست."
1889 خرمگس4/5✍️لیلیان اتل وینیچ
عنوان اصلی (The Gadfly) اثری از لیلیان اتل وینیچ (Ethel Lilian Voynich) لیلیان اتل وینیچ از رمان نویسان مشهور ایرلندی است. رمان خرمگس در سال 1897 در آمریکا و چند ماه بعد در بریتانیا منتشر شد. در جامعه شناسی اصطلاح خرمگس به شخصی گفته می شود که ایده ها و روال عادی اجتماع را به نقد کشیده و مانند یک خرمگس اسب بی حال و ناتوان جامعه را به حرکت وامی دارد. در تاریخ، سقراط اولین فردی بود که از این اصطلاح استفاده کرد و خود را خرمگس اجتماع نامید. شخصیت اصلی رمان فردی به نام آرتور بورتون است. داستان در کشو ایتالیا می گذرد. دقیقا در دهه 1840 که ایتالیا تحت سلطه اتریش قرار داشت. کتاب خرمگس در مورد سازمان "ایتالیای جوان" است که ژوزف مازینی در سال 1831 پایه گذاری کرد. بعد از آغاز به کار این سازمان، مرد در مناطق مختلف ایتالیا دست به شورش می زدند. آرتور بورتون سرگروه جنبش جوانان بود و پدر مونتالی دشمن اصلی او به شمار می رفت. آرتور در جوانی فکر می کرد که کلیسا راهنمای مردم است، ولی پس از مدتی متوجه اشتباه خود شد. در این رمان رابطه ای تراژیک بین آرتور و دختر مورد علاقه اش «جما» رخ می دهد. این کتاب در واقع داستانی است با مضامین عشق و شجاعت، بیداری ، ایمان و دگرگونی. چهره خرمگس از درخشان ترین چهره های یک مبارز واقعی در سراسر ادبیات جهان به شمار می رود. این کتاب تا کنون به بیش از سی زبان مختلف ترجمه شده است و چندین اقتباس سینمایی از آن شده است.در بخشی از این کتاب می خوانیم :"آرتور مشتی دیگر از کاسه گلهای دیژیتال را کند و در حالی که چشم به زمین دوخته بود گفت : پدر،جریان به این ترتیب بود : در پاییز گذشته،هنگامی که خود را برای امتحانات ورودی آماده می کردم،ناگزیر با دانشجویان زیادی آشنا شدم ،یادتان هست؟باری،بعضی از آنان با من شروع به صحبت درباره ...همه این مطلب کردند کتابهایی نیز به من دادند،ولی من توجه زیادی به آن مطالب نداشتم همیشه می خواستم نزد مادر به خانه باز گردم .می دانید او در این خانه دوزخی تنها به سرمی برد،و فقط زبان جولیا برای کشتنش کافی بود .بعد در زمستان هنگامی که سخت بیمار شد دیگر دانشجویان و کتابها را از یاد بردم .و سپس همانطور که می دانید دیگر آمدن به پیزا را ترک گفتم.اگر آن مطالب در خاطرم بود با مادر در میان می گذاشتم. آنها را به کلی از یاد برده بودم. و بعد فهمیدم که مادر در شرف مرگ است- می دانید،تقریبا به طور مداوم تا آخرین لحظه در کنارش بودم. اغلب شبها بیدار می ماندم - جما وارن روزها می آمد تا من بتوانم بخوابم .باری، در آن شبهای طولانی بود که به فکر کتابها و آنچه که دانشجویان می گفتند افتادم .با خود فکر می کردم که آیا حق با آنهاست و یا نظر مسیح چیست."
1888 خرمگس3/5✍️لیلیان اتل وینیچ
عنوان اصلی (The Gadfly) اثری از لیلیان اتل وینیچ (Ethel Lilian Voynich) لیلیان اتل وینیچ از رمان نویسان مشهور ایرلندی است. رمان خرمگس در سال 1897 در آمریکا و چند ماه بعد در بریتانیا منتشر شد. در جامعه شناسی اصطلاح خرمگس به شخصی گفته می شود که ایده ها و روال عادی اجتماع را به نقد کشیده و مانند یک خرمگس اسب بی حال و ناتوان جامعه را به حرکت وامی دارد. در تاریخ، سقراط اولین فردی بود که از این اصطلاح استفاده کرد و خود را خرمگس اجتماع نامید. شخصیت اصلی رمان فردی به نام آرتور بورتون است. داستان در کشو ایتالیا می گذرد. دقیقا در دهه 1840 که ایتالیا تحت سلطه اتریش قرار داشت. کتاب خرمگس در مورد سازمان "ایتالیای جوان" است که ژوزف مازینی در سال 1831 پایه گذاری کرد. بعد از آغاز به کار این سازمان، مرد در مناطق مختلف ایتالیا دست به شورش می زدند. آرتور بورتون سرگروه جنبش جوانان بود و پدر مونتالی دشمن اصلی او به شمار می رفت. آرتور در جوانی فکر می کرد که کلیسا راهنمای مردم است، ولی پس از مدتی متوجه اشتباه خود شد. در این رمان رابطه ای تراژیک بین آرتور و دختر مورد علاقه اش «جما» رخ می دهد. این کتاب در واقع داستانی است با مضامین عشق و شجاعت، بیداری ، ایمان و دگرگونی. چهره خرمگس از درخشان ترین چهره های یک مبارز واقعی در سراسر ادبیات جهان به شمار می رود. این کتاب تا کنون به بیش از سی زبان مختلف ترجمه شده است و چندین اقتباس سینمایی از آن شده است.در بخشی از این کتاب می خوانیم :"آرتور مشتی دیگر از کاسه گلهای دیژیتال را کند و در حالی که چشم به زمین دوخته بود گفت : پدر،جریان به این ترتیب بود : در پاییز گذشته،هنگامی که خود را برای امتحانات ورودی آماده می کردم،ناگزیر با دانشجویان زیادی آشنا شدم ،یادتان هست؟باری،بعضی از آنان با من شروع به صحبت درباره ...همه این مطلب کردند کتابهایی نیز به من دادند،ولی من توجه زیادی به آن مطالب نداشتم همیشه می خواستم نزد مادر به خانه باز گردم .می دانید او در این خانه دوزخی تنها به سرمی برد،و فقط زبان جولیا برای کشتنش کافی بود .بعد در زمستان هنگامی که سخت بیمار شد دیگر دانشجویان و کتابها را از یاد بردم .و سپس همانطور که می دانید دیگر آمدن به پیزا را ترک گفتم.اگر آن مطالب در خاطرم بود با مادر در میان می گذاشتم. آنها را به کلی از یاد برده بودم. و بعد فهمیدم که مادر در شرف مرگ است- می دانید،تقریبا به طور مداوم تا آخرین لحظه در کنارش بودم. اغلب شبها بیدار می ماندم - جما وارن روزها می آمد تا من بتوانم بخوابم .باری، در آن شبهای طولانی بود که به فکر کتابها و آنچه که دانشجویان می گفتند افتادم .با خود فکر می کردم که آیا حق با آنهاست و یا نظر مسیح چیست."
1887 خرمگس2/5✍️لیلیان اتل وینیچ
عنوان اصلی (The Gadfly) اثری از لیلیان اتل وینیچ (Ethel Lilian Voynich) لیلیان اتل وینیچ از رمان نویسان مشهور ایرلندی است. رمان خرمگس در سال 1897 در آمریکا و چند ماه بعد در بریتانیا منتشر شد. در جامعه شناسی اصطلاح خرمگس به شخصی گفته می شود که ایده ها و روال عادی اجتماع را به نقد کشیده و مانند یک خرمگس اسب بی حال و ناتوان جامعه را به حرکت وامی دارد. در تاریخ، سقراط اولین فردی بود که از این اصطلاح استفاده کرد و خود را خرمگس اجتماع نامید. شخصیت اصلی رمان فردی به نام آرتور بورتون است. داستان در کشو ایتالیا می گذرد. دقیقا در دهه 1840 که ایتالیا تحت سلطه اتریش قرار داشت. کتاب خرمگس در مورد سازمان "ایتالیای جوان" است که ژوزف مازینی در سال 1831 پایه گذاری کرد. بعد از آغاز به کار این سازمان، مرد در مناطق مختلف ایتالیا دست به شورش می زدند. آرتور بورتون سرگروه جنبش جوانان بود و پدر مونتالی دشمن اصلی او به شمار می رفت. آرتور در جوانی فکر می کرد که کلیسا راهنمای مردم است، ولی پس از مدتی متوجه اشتباه خود شد. در این رمان رابطه ای تراژیک بین آرتور و دختر مورد علاقه اش «جما» رخ می دهد. این کتاب در واقع داستانی است با مضامین عشق و شجاعت، بیداری ، ایمان و دگرگونی. چهره خرمگس از درخشان ترین چهره های یک مبارز واقعی در سراسر ادبیات جهان به شمار می رود. این کتاب تا کنون به بیش از سی زبان مختلف ترجمه شده است و چندین اقتباس سینمایی از آن شده است.در بخشی از این کتاب می خوانیم :"آرتور مشتی دیگر از کاسه گلهای دیژیتال را کند و در حالی که چشم به زمین دوخته بود گفت : پدر،جریان به این ترتیب بود : در پاییز گذشته،هنگامی که خود را برای امتحانات ورودی آماده می کردم،ناگزیر با دانشجویان زیادی آشنا شدم ،یادتان هست؟باری،بعضی از آنان با من شروع به صحبت درباره ...همه این مطلب کردند کتابهایی نیز به من دادند،ولی من توجه زیادی به آن مطالب نداشتم همیشه می خواستم نزد مادر به خانه باز گردم .می دانید او در این خانه دوزخی تنها به سرمی برد،و فقط زبان جولیا برای کشتنش کافی بود .بعد در زمستان هنگامی که سخت بیمار شد دیگر دانشجویان و کتابها را از یاد بردم .و سپس همانطور که می دانید دیگر آمدن به پیزا را ترک گفتم.اگر آن مطالب در خاطرم بود با مادر در میان می گذاشتم. آنها را به کلی از یاد برده بودم. و بعد فهمیدم که مادر در شرف مرگ است- می دانید،تقریبا به طور مداوم تا آخرین لحظه در کنارش بودم. اغلب شبها بیدار می ماندم - جما وارن روزها می آمد تا من بتوانم بخوابم .باری، در آن شبهای طولانی بود که به فکر کتابها و آنچه که دانشجویان می گفتند افتادم .با خود فکر می کردم که آیا حق با آنهاست و یا نظر مسیح چیست."
1886 خرمگس1/5✍️لیلیان اتل وینیچ
عنوان اصلی (The Gadfly) اثری از لیلیان اتل وینیچ (Ethel Lilian Voynich)
لیلیان اتل وینیچ از رمان نویسان مشهور ایرلندی است. رمان خرمگس در سال 1897 در آمریکا و چند ماه بعد در بریتانیا منتشر شد. در جامعه شناسی اصطلاح خرمگس به شخصی گفته می شود که ایده ها و روال عادی اجتماع را به نقد کشیده و مانند یک خرمگس اسب بی حال و ناتوان جامعه را به حرکت وامی دارد. در تاریخ، سقراط اولین فردی بود که از این اصطلاح استفاده کرد و خود را خرمگس اجتماع نامید. شخصیت اصلی رمان فردی به نام آرتور بورتون است. داستان در کشو ایتالیا می گذرد. دقیقا در دهه 1840 که ایتالیا تحت سلطه اتریش قرار داشت. کتاب خرمگس در مورد سازمان "ایتالیای جوان" است که ژوزف مازینی در سال 1831 پایه گذاری کرد. بعد از آغاز به کار این سازمان، مرد در مناطق مختلف ایتالیا دست به شورش می زدند. آرتور بورتون سرگروه جنبش جوانان بود و پدر مونتالی دشمن اصلی او به شمار می رفت. آرتور در جوانی فکر می کرد که کلیسا راهنمای مردم است، ولی پس از مدتی متوجه اشتباه خود شد. در این رمان رابطه ای تراژیک بین آرتور و دختر مورد علاقه اش «جما» رخ می دهد. این کتاب در واقع داستانی است با مضامین عشق و شجاعت، بیداری ، ایمان و دگرگونی. چهره خرمگس از درخشان ترین چهره های یک مبارز واقعی در سراسر ادبیات جهان به شمار می رود. این کتاب تا کنون به بیش از سی زبان مختلف ترجمه شده است و چندین اقتباس سینمایی از آن شده است.
در بخشی از این کتاب می خوانیم :
"آرتور مشتی دیگر از کاسه گلهای دیژیتال را کند و در حالی که چشم به زمین دوخته بود گفت : پدر،جریان به این ترتیب بود : در پاییز گذشته،هنگامی که خود را برای امتحانات ورودی آماده می کردم،ناگزیر با دانشجویان زیادی آشنا شدم ،یادتان هست؟باری،بعضی از آنان با من شروع به صحبت درباره ...همه این مطلب کردند کتابهایی نیز به من دادند،ولی من توجه زیادی به آن مطالب نداشتم همیشه می خواستم نزد مادر به خانه باز گردم .می دانید او در این خانه دوزخی تنها به سرمی برد،و فقط زبان جولیا برای کشتنش کافی بود .بعد در زمستان هنگامی که سخت بیمار شد دیگر دانشجویان و کتابها را از یاد بردم .و سپس همانطور که می دانید دیگر آمدن به پیزا را ترک گفتم.اگر آن مطالب در خاطرم بود با مادر در میان می گذاشتم. آنها را به کلی از یاد برده بودم. و بعد فهمیدم که مادر در شرف مرگ است- می دانید،تقریبا به طور مداوم تا آخرین لحظه در کنارش بودم. اغلب شبها بیدار می ماندم - جما وارن روزها می آمد تا من بتوانم بخوابم .باری، در آن شبهای طولانی بود که به فکر کتابها و آنچه که دانشجویان می گفتند افتادم .با خود فکر می کردم که آیا حق با آنهاست و یا نظر مسیح چیست."
1885 امید علیه امید10/10✍️نادژدا “همسر “اوسیپ ماندلشتام
قدیم به تمامی همسران #خاورانزندگی ما همسران خاوران شباهتهای بسیار با زندگی نادژدا ( به روسی یعنی امید) ماندلشتام دارد. ما نیز چون او دههها دادخواه عزیزانمان هستیم. اوسیپ در گورهای جمعی کنار اردوگاه کولیما به خاک داده شد و عزیزان ما نیز در گورهای جمعی خاوران.مواجه او با فقدان همسرش و نحوه دادخواهی او درسهای بزرگی برای ما دارد.
کاغذ به مثابهی مدرک جرم!
از آنجا که نوشتن اشعار ماندلشتام بر روی کاغذ، سندی برای محکومیت و اعلام جرم علیه او تلقی میشد، ناژدا ماندلشتام سعی میکرد اشعار و نوشتههای ماندلشتام و آنا آخماتووا را به ذهن بسپارد و حفظ کند. چرا که در آن زمان تنها یک برگه کاغذ میتوانست سرنوشت آنها را تغییر دهد. او حتی سعی میکرد آهنگ اشعار ماندلشتام را که خود او میگفت، چون زمزمهای در گوشش بشنود و از بر کند. زنان بسیاری مثل من وجود دارند که سالیان متمادی شبها بیدار ماندهاند تا واژههای شوهران مردهشان را بارها و بارها تکرار کنند.
دوست دارم زنی را یادآور بشوم که نمیتوانم نامش را ذکر کنم؛ زیرا هنوز زنده است. در ۱۹۳۷ روزنامهها حملات تندی به شوهرش، که مقام بلندمرتبهای بود، کردند. او در خانه نشست تا ماموران بیایند و بازداشتش کنند. او شبهنگام نامهی بلند بالایی خطاب به کمیته مرکزی نوشت و از همسرش خواست آن را کلمهبهکلمه به خاطر بسپارد. پس از اعدام این مرد، همسرش بیست سال را در زندان و اردوگاههای کار اجباری سپری کرد. زمانی که زن سرانجام بازگشت، نامهی همسرش را به روی کاغذ آورد و آن را به کمیتهی مرکزی تحویل داد؛ امیدوارم این نامه در آنجا ناپدید نشود.
“نادژدا “همسر “اوسیپ ماندلشتام “ ۸۱ سال عمر کرد که ۱۹ سال آن همسر او بود و ۴۲ سال بیوهاش. بیوه بزرگترین شاعر شوروی هویتی بس عظیم بود و تعداد آنها در دهه ۳۰ و ۴۰ آنقدر زیاد بود که میتوانستند اتحادیه صنفی بزنند.
هویت “نادژدا” با دو شاعر پیوند داشت، همسرش و “آنا آخماتوا”. زبان شعری این دو شاعر وامدار نثر عالی روسی در نیمه دوم قرن ۱۹ بود .”آخماتوا “همیشه میگفت که بیشتر شخصیتهای داستایوفسکی قهرمانان پا به سن گذاشته پوشکین هستند.
“نادژدا “ همه اشعار این دو شاعر را به خاطر سپرد. او در زمانهای میزیست که مکتوب کردن شعرهای مقاومت مجازاتی بس سنگین داشت. این اشعار بخش مهمی از هویت او شد و در قالب کتاب “ امید علیه امید “ در آمد.
********** نادژدا “معتقد است رنج موجب اعتلا هنر نمیشود. این سفسطهی زشتی است. رنج کور میکند، کر میکند، ویران میکند. “اوسیپ “ پیش از انقلاب هم شاعر بزرگی بود و “آنا “و “مارینا تسوتایوا” هم بدون این همه رنج شاعرانی میبودند که حال هستند.
هویت “نادژدا “را فرهنگ تشکیل داده بود. او سعی کرد که اشعار “اوسیپ “را زنده نگه دارد نه خاطره او را . او ۴۲ سال بیوه شعرهای او بود نه خود او، اگرچه که او را عاشقانه دوست داشت. این عشق نخبه گرایانه فقط در بستر فرهنگ تحقق می یابد نه رختخواب. او در آخر عمرش “اوسیپ” را بیشتر از روز عروسیاش دوست داشت و علت محذوب شدن خواننده به کتابش هم همین است.
بوالقاسم لاهوتی و ماندلشتام
ابوالقاسم لاهوتی، شاعر ایرانی دوره رضاشاه، پس از اینکه به عثمانی گریخت، به شوروی مهاجرت کرد و در آنجا به گفتن شعر به زبان فارسی ادامه داد. لاهوتی در سلسلهمراتب «اتحادیهی نویسندگان شوروی» تدریجا تا آنجا پیش رفت که معاون این اتحادیه شد که منصب بسیار مهمی بود. در واقع آدمهای بزرگی مثل پاسترناک و شولوخوف و… وضعیت امور زندگی و معیشتیشان زیردست لاهوتی بود. لاهوتی رابطه بسیار خوبی هم با ماندلشتام داشت تا آنجا که به سراغ وی میرود و به او پیشنهاد میکند که شعری در وصف رژیم بگوید تا بلکه مشکلاتش با رژیم حل شود. ماندلشتام به حرف او گوش میکند و شعر را مینویسد اما نهایتا دردی از دردهای ماندلشتام را دوا نمیکند. نادژدا ماندلشتام در کتابش از خیلی ها بد گفته اما شاید ابوالقاسم لاهوتی تنها کسیست که وی به خوبی از او یاد کرده و لقب «شاعر مهربان ایرانی» را روی او گذاشته است. لاهوتی بعدا در تاجیکستان وزیر فرهنگ شد و حتی حالا هم چهره محبوبی به شمار می رود.
1884 امید علیه امید9/10✍️نادژدا “همسر “اوسیپ ماندلشتام
قدیم به تمامی همسران #خاورانزندگی ما همسران خاوران شباهتهای بسیار با زندگی نادژدا ( به روسی یعنی امید) ماندلشتام دارد. ما نیز چون او دههها دادخواه عزیزانمان هستیم. اوسیپ در گورهای جمعی کنار اردوگاه کولیما به خاک داده شد و عزیزان ما نیز در گورهای جمعی خاوران.مواجه او با فقدان همسرش و نحوه دادخواهی او درسهای بزرگی برای ما دارد.
کاغذ به مثابهی مدرک جرم!
از آنجا که نوشتن اشعار ماندلشتام بر روی کاغذ، سندی برای محکومیت و اعلام جرم علیه او تلقی میشد، ناژدا ماندلشتام سعی میکرد اشعار و نوشتههای ماندلشتام و آنا آخماتووا را به ذهن بسپارد و حفظ کند. چرا که در آن زمان تنها یک برگه کاغذ میتوانست سرنوشت آنها را تغییر دهد. او حتی سعی میکرد آهنگ اشعار ماندلشتام را که خود او میگفت، چون زمزمهای در گوشش بشنود و از بر کند. زنان بسیاری مثل من وجود دارند که سالیان متمادی شبها بیدار ماندهاند تا واژههای شوهران مردهشان را بارها و بارها تکرار کنند.
دوست دارم زنی را یادآور بشوم که نمیتوانم نامش را ذکر کنم؛ زیرا هنوز زنده است. در ۱۹۳۷ روزنامهها حملات تندی به شوهرش، که مقام بلندمرتبهای بود، کردند. او در خانه نشست تا ماموران بیایند و بازداشتش کنند. او شبهنگام نامهی بلند بالایی خطاب به کمیته مرکزی نوشت و از همسرش خواست آن را کلمهبهکلمه به خاطر بسپارد. پس از اعدام این مرد، همسرش بیست سال را در زندان و اردوگاههای کار اجباری سپری کرد. زمانی که زن سرانجام بازگشت، نامهی همسرش را به روی کاغذ آورد و آن را به کمیتهی مرکزی تحویل داد؛ امیدوارم این نامه در آنجا ناپدید نشود.
“نادژدا “همسر “اوسیپ ماندلشتام “ ۸۱ سال عمر کرد که ۱۹ سال آن همسر او بود و ۴۲ سال بیوهاش. بیوه بزرگترین شاعر شوروی هویتی بس عظیم بود و تعداد آنها در دهه ۳۰ و ۴۰ آنقدر زیاد بود که میتوانستند اتحادیه صنفی بزنند.
هویت “نادژدا” با دو شاعر پیوند داشت، همسرش و “آنا آخماتوا”. زبان شعری این دو شاعر وامدار نثر عالی روسی در نیمه دوم قرن ۱۹ بود .”آخماتوا “همیشه میگفت که بیشتر شخصیتهای داستایوفسکی قهرمانان پا به سن گذاشته پوشکین هستند.
“نادژدا “ همه اشعار این دو شاعر را به خاطر سپرد. او در زمانهای میزیست که مکتوب کردن شعرهای مقاومت مجازاتی بس سنگین داشت. این اشعار بخش مهمی از هویت او شد و در قالب کتاب “ امید علیه امید “ در آمد.
********** نادژدا “معتقد است رنج موجب اعتلا هنر نمیشود. این سفسطهی زشتی است. رنج کور میکند، کر میکند، ویران میکند. “اوسیپ “ پیش از انقلاب هم شاعر بزرگی بود و “آنا “و “مارینا تسوتایوا” هم بدون این همه رنج شاعرانی میبودند که حال هستند.
هویت “نادژدا “را فرهنگ تشکیل داده بود. او سعی کرد که اشعار “اوسیپ “را زنده نگه دارد نه خاطره او را . او ۴۲ سال بیوه شعرهای او بود نه خود او، اگرچه که او را عاشقانه دوست داشت. این عشق نخبه گرایانه فقط در بستر فرهنگ تحقق می یابد نه رختخواب. او در آخر عمرش “اوسیپ” را بیشتر از روز عروسیاش دوست داشت و علت محذوب شدن خواننده به کتابش هم همین است.
بوالقاسم لاهوتی و ماندلشتام
ابوالقاسم لاهوتی، شاعر ایرانی دوره رضاشاه، پس از اینکه به عثمانی گریخت، به شوروی مهاجرت کرد و در آنجا به گفتن شعر به زبان فارسی ادامه داد. لاهوتی در سلسلهمراتب «اتحادیهی نویسندگان شوروی» تدریجا تا آنجا پیش رفت که معاون این اتحادیه شد که منصب بسیار مهمی بود. در واقع آدمهای بزرگی مثل پاسترناک و شولوخوف و… وضعیت امور زندگی و معیشتیشان زیردست لاهوتی بود. لاهوتی رابطه بسیار خوبی هم با ماندلشتام داشت تا آنجا که به سراغ وی میرود و به او پیشنهاد میکند که شعری در وصف رژیم بگوید تا بلکه مشکلاتش با رژیم حل شود. ماندلشتام به حرف او گوش میکند و شعر را مینویسد اما نهایتا دردی از دردهای ماندلشتام را دوا نمیکند. نادژدا ماندلشتام در کتابش از خیلی ها بد گفته اما شاید ابوالقاسم لاهوتی تنها کسیست که وی به خوبی از او یاد کرده و لقب «شاعر مهربان ایرانی» را روی او گذاشته است. لاهوتی بعدا در تاجیکستان وزیر فرهنگ شد و حتی حالا هم چهره محبوبی به شمار می رود.
1883 امید علیه امید8/10✍️نادژدا “همسر “اوسیپ ماندلشتام
قدیم به تمامی همسران #خاورانزندگی ما همسران خاوران شباهتهای بسیار با زندگی نادژدا ( به روسی یعنی امید) ماندلشتام دارد. ما نیز چون او دههها دادخواه عزیزانمان هستیم. اوسیپ در گورهای جمعی کنار اردوگاه کولیما به خاک داده شد و عزیزان ما نیز در گورهای جمعی خاوران.مواجه او با فقدان همسرش و نحوه دادخواهی او درسهای بزرگی برای ما دارد.
کاغذ به مثابهی مدرک جرم!
از آنجا که نوشتن اشعار ماندلشتام بر روی کاغذ، سندی برای محکومیت و اعلام جرم علیه او تلقی میشد، ناژدا ماندلشتام سعی میکرد اشعار و نوشتههای ماندلشتام و آنا آخماتووا را به ذهن بسپارد و حفظ کند. چرا که در آن زمان تنها یک برگه کاغذ میتوانست سرنوشت آنها را تغییر دهد. او حتی سعی میکرد آهنگ اشعار ماندلشتام را که خود او میگفت، چون زمزمهای در گوشش بشنود و از بر کند. زنان بسیاری مثل من وجود دارند که سالیان متمادی شبها بیدار ماندهاند تا واژههای شوهران مردهشان را بارها و بارها تکرار کنند.
دوست دارم زنی را یادآور بشوم که نمیتوانم نامش را ذکر کنم؛ زیرا هنوز زنده است. در ۱۹۳۷ روزنامهها حملات تندی به شوهرش، که مقام بلندمرتبهای بود، کردند. او در خانه نشست تا ماموران بیایند و بازداشتش کنند. او شبهنگام نامهی بلند بالایی خطاب به کمیته مرکزی نوشت و از همسرش خواست آن را کلمهبهکلمه به خاطر بسپارد. پس از اعدام این مرد، همسرش بیست سال را در زندان و اردوگاههای کار اجباری سپری کرد. زمانی که زن سرانجام بازگشت، نامهی همسرش را به روی کاغذ آورد و آن را به کمیتهی مرکزی تحویل داد؛ امیدوارم این نامه در آنجا ناپدید نشود.
“نادژدا “همسر “اوسیپ ماندلشتام “ ۸۱ سال عمر کرد که ۱۹ سال آن همسر او بود و ۴۲ سال بیوهاش. بیوه بزرگترین شاعر شوروی هویتی بس عظیم بود و تعداد آنها در دهه ۳۰ و ۴۰ آنقدر زیاد بود که میتوانستند اتحادیه صنفی بزنند.
هویت “نادژدا” با دو شاعر پیوند داشت، همسرش و “آنا آخماتوا”. زبان شعری این دو شاعر وامدار نثر عالی روسی در نیمه دوم قرن ۱۹ بود .”آخماتوا “همیشه میگفت که بیشتر شخصیتهای داستایوفسکی قهرمانان پا به سن گذاشته پوشکین هستند.
“نادژدا “ همه اشعار این دو شاعر را به خاطر سپرد. او در زمانهای میزیست که مکتوب کردن شعرهای مقاومت مجازاتی بس سنگین داشت. این اشعار بخش مهمی از هویت او شد و در قالب کتاب “ امید علیه امید “ در آمد.
********** نادژدا “معتقد است رنج موجب اعتلا هنر نمیشود. این سفسطهی زشتی است. رنج کور میکند، کر میکند، ویران میکند. “اوسیپ “ پیش از انقلاب هم شاعر بزرگی بود و “آنا “و “مارینا تسوتایوا” هم بدون این همه رنج شاعرانی میبودند که حال هستند.
هویت “نادژدا “را فرهنگ تشکیل داده بود. او سعی کرد که اشعار “اوسیپ “را زنده نگه دارد نه خاطره او را . او ۴۲ سال بیوه شعرهای او بود نه خود او، اگرچه که او را عاشقانه دوست داشت. این عشق نخبه گرایانه فقط در بستر فرهنگ تحقق می یابد نه رختخواب. او در آخر عمرش “اوسیپ” را بیشتر از روز عروسیاش دوست داشت و علت محذوب شدن خواننده به کتابش هم همین است.
بوالقاسم لاهوتی و ماندلشتام
ابوالقاسم لاهوتی، شاعر ایرانی دوره رضاشاه، پس از اینکه به عثمانی گریخت، به شوروی مهاجرت کرد و در آنجا به گفتن شعر به زبان فارسی ادامه داد. لاهوتی در سلسلهمراتب «اتحادیهی نویسندگان شوروی» تدریجا تا آنجا پیش رفت که معاون این اتحادیه شد که منصب بسیار مهمی بود. در واقع آدمهای بزرگی مثل پاسترناک و شولوخوف و… وضعیت امور زندگی و معیشتیشان زیردست لاهوتی بود. لاهوتی رابطه بسیار خوبی هم با ماندلشتام داشت تا آنجا که به سراغ وی میرود و به او پیشنهاد میکند که شعری در وصف رژیم بگوید تا بلکه مشکلاتش با رژیم حل شود. ماندلشتام به حرف او گوش میکند و شعر را مینویسد اما نهایتا دردی از دردهای ماندلشتام را دوا نمیکند. نادژدا ماندلشتام در کتابش از خیلی ها بد گفته اما شاید ابوالقاسم لاهوتی تنها کسیست که وی به خوبی از او یاد کرده و لقب «شاعر مهربان ایرانی» را روی او گذاشته است. لاهوتی بعدا در تاجیکستان وزیر فرهنگ شد و حتی حالا هم چهره محبوبی به شمار می رود.
1882 امید علیه امید7/10✍️نادژدا “همسر “اوسیپ ماندلشتام
قدیم به تمامی همسران #خاورانزندگی ما همسران خاوران شباهتهای بسیار با زندگی نادژدا ( به روسی یعنی امید) ماندلشتام دارد. ما نیز چون او دههها دادخواه عزیزانمان هستیم. اوسیپ در گورهای جمعی کنار اردوگاه کولیما به خاک داده شد و عزیزان ما نیز در گورهای جمعی خاوران.مواجه او با فقدان همسرش و نحوه دادخواهی او درسهای بزرگی برای ما دارد.
کاغذ به مثابهی مدرک جرم!
از آنجا که نوشتن اشعار ماندلشتام بر روی کاغذ، سندی برای محکومیت و اعلام جرم علیه او تلقی میشد، ناژدا ماندلشتام سعی میکرد اشعار و نوشتههای ماندلشتام و آنا آخماتووا را به ذهن بسپارد و حفظ کند. چرا که در آن زمان تنها یک برگه کاغذ میتوانست سرنوشت آنها را تغییر دهد. او حتی سعی میکرد آهنگ اشعار ماندلشتام را که خود او میگفت، چون زمزمهای در گوشش بشنود و از بر کند. زنان بسیاری مثل من وجود دارند که سالیان متمادی شبها بیدار ماندهاند تا واژههای شوهران مردهشان را بارها و بارها تکرار کنند.
دوست دارم زنی را یادآور بشوم که نمیتوانم نامش را ذکر کنم؛ زیرا هنوز زنده است. در ۱۹۳۷ روزنامهها حملات تندی به شوهرش، که مقام بلندمرتبهای بود، کردند. او در خانه نشست تا ماموران بیایند و بازداشتش کنند. او شبهنگام نامهی بلند بالایی خطاب به کمیته مرکزی نوشت و از همسرش خواست آن را کلمهبهکلمه به خاطر بسپارد. پس از اعدام این مرد، همسرش بیست سال را در زندان و اردوگاههای کار اجباری سپری کرد. زمانی که زن سرانجام بازگشت، نامهی همسرش را به روی کاغذ آورد و آن را به کمیتهی مرکزی تحویل داد؛ امیدوارم این نامه در آنجا ناپدید نشود.
“نادژدا “همسر “اوسیپ ماندلشتام “ ۸۱ سال عمر کرد که ۱۹ سال آن همسر او بود و ۴۲ سال بیوهاش. بیوه بزرگترین شاعر شوروی هویتی بس عظیم بود و تعداد آنها در دهه ۳۰ و ۴۰ آنقدر زیاد بود که میتوانستند اتحادیه صنفی بزنند.
هویت “نادژدا” با دو شاعر پیوند داشت، همسرش و “آنا آخماتوا”. زبان شعری این دو شاعر وامدار نثر عالی روسی در نیمه دوم قرن ۱۹ بود .”آخماتوا “همیشه میگفت که بیشتر شخصیتهای داستایوفسکی قهرمانان پا به سن گذاشته پوشکین هستند.
“نادژدا “ همه اشعار این دو شاعر را به خاطر سپرد. او در زمانهای میزیست که مکتوب کردن شعرهای مقاومت مجازاتی بس سنگین داشت. این اشعار بخش مهمی از هویت او شد و در قالب کتاب “ امید علیه امید “ در آمد.
********** نادژدا “معتقد است رنج موجب اعتلا هنر نمیشود. این سفسطهی زشتی است. رنج کور میکند، کر میکند، ویران میکند. “اوسیپ “ پیش از انقلاب هم شاعر بزرگی بود و “آنا “و “مارینا تسوتایوا” هم بدون این همه رنج شاعرانی میبودند که حال هستند.
هویت “نادژدا “را فرهنگ تشکیل داده بود. او سعی کرد که اشعار “اوسیپ “را زنده نگه دارد نه خاطره او را . او ۴۲ سال بیوه شعرهای او بود نه خود او، اگرچه که او را عاشقانه دوست داشت. این عشق نخبه گرایانه فقط در بستر فرهنگ تحقق می یابد نه رختخواب. او در آخر عمرش “اوسیپ” را بیشتر از روز عروسیاش دوست داشت و علت محذوب شدن خواننده به کتابش هم همین است.
بوالقاسم لاهوتی و ماندلشتام
ابوالقاسم لاهوتی، شاعر ایرانی دوره رضاشاه، پس از اینکه به عثمانی گریخت، به شوروی مهاجرت کرد و در آنجا به گفتن شعر به زبان فارسی ادامه داد. لاهوتی در سلسلهمراتب «اتحادیهی نویسندگان شوروی» تدریجا تا آنجا پیش رفت که معاون این اتحادیه شد که منصب بسیار مهمی بود. در واقع آدمهای بزرگی مثل پاسترناک و شولوخوف و… وضعیت امور زندگی و معیشتیشان زیردست لاهوتی بود. لاهوتی رابطه بسیار خوبی هم با ماندلشتام داشت تا آنجا که به سراغ وی میرود و به او پیشنهاد میکند که شعری در وصف رژیم بگوید تا بلکه مشکلاتش با رژیم حل شود. ماندلشتام به حرف او گوش میکند و شعر را مینویسد اما نهایتا دردی از دردهای ماندلشتام را دوا نمیکند. نادژدا ماندلشتام در کتابش از خیلی ها بد گفته اما شاید ابوالقاسم لاهوتی تنها کسیست که وی به خوبی از او یاد کرده و لقب «شاعر مهربان ایرانی» را روی او گذاشته است. لاهوتی بعدا در تاجیکستان وزیر فرهنگ شد و حتی حالا هم چهره محبوبی به شمار می رود.
1881 امید علیه امید6/10✍️نادژدا “همسر “اوسیپ ماندلشتام
قدیم به تمامی همسران #خاورانزندگی ما همسران خاوران شباهتهای بسیار با زندگی نادژدا ( به روسی یعنی امید) ماندلشتام دارد. ما نیز چون او دههها دادخواه عزیزانمان هستیم. اوسیپ در گورهای جمعی کنار اردوگاه کولیما به خاک داده شد و عزیزان ما نیز در گورهای جمعی خاوران.مواجه او با فقدان همسرش و نحوه دادخواهی او درسهای بزرگی برای ما دارد.
کاغذ به مثابهی مدرک جرم!
از آنجا که نوشتن اشعار ماندلشتام بر روی کاغذ، سندی برای محکومیت و اعلام جرم علیه او تلقی میشد، ناژدا ماندلشتام سعی میکرد اشعار و نوشتههای ماندلشتام و آنا آخماتووا را به ذهن بسپارد و حفظ کند. چرا که در آن زمان تنها یک برگه کاغذ میتوانست سرنوشت آنها را تغییر دهد. او حتی سعی میکرد آهنگ اشعار ماندلشتام را که خود او میگفت، چون زمزمهای در گوشش بشنود و از بر کند. زنان بسیاری مثل من وجود دارند که سالیان متمادی شبها بیدار ماندهاند تا واژههای شوهران مردهشان را بارها و بارها تکرار کنند.
دوست دارم زنی را یادآور بشوم که نمیتوانم نامش را ذکر کنم؛ زیرا هنوز زنده است. در ۱۹۳۷ روزنامهها حملات تندی به شوهرش، که مقام بلندمرتبهای بود، کردند. او در خانه نشست تا ماموران بیایند و بازداشتش کنند. او شبهنگام نامهی بلند بالایی خطاب به کمیته مرکزی نوشت و از همسرش خواست آن را کلمهبهکلمه به خاطر بسپارد. پس از اعدام این مرد، همسرش بیست سال را در زندان و اردوگاههای کار اجباری سپری کرد. زمانی که زن سرانجام بازگشت، نامهی همسرش را به روی کاغذ آورد و آن را به کمیتهی مرکزی تحویل داد؛ امیدوارم این نامه در آنجا ناپدید نشود.
“نادژدا “همسر “اوسیپ ماندلشتام “ ۸۱ سال عمر کرد که ۱۹ سال آن همسر او بود و ۴۲ سال بیوهاش. بیوه بزرگترین شاعر شوروی هویتی بس عظیم بود و تعداد آنها در دهه ۳۰ و ۴۰ آنقدر زیاد بود که میتوانستند اتحادیه صنفی بزنند.
هویت “نادژدا” با دو شاعر پیوند داشت، همسرش و “آنا آخماتوا”. زبان شعری این دو شاعر وامدار نثر عالی روسی در نیمه دوم قرن ۱۹ بود .”آخماتوا “همیشه میگفت که بیشتر شخصیتهای داستایوفسکی قهرمانان پا به سن گذاشته پوشکین هستند.
“نادژدا “ همه اشعار این دو شاعر را به خاطر سپرد. او در زمانهای میزیست که مکتوب کردن شعرهای مقاومت مجازاتی بس سنگین داشت. این اشعار بخش مهمی از هویت او شد و در قالب کتاب “ امید علیه امید “ در آمد.
********** نادژدا “معتقد است رنج موجب اعتلا هنر نمیشود. این سفسطهی زشتی است. رنج کور میکند، کر میکند، ویران میکند. “اوسیپ “ پیش از انقلاب هم شاعر بزرگی بود و “آنا “و “مارینا تسوتایوا” هم بدون این همه رنج شاعرانی میبودند که حال هستند.
هویت “نادژدا “را فرهنگ تشکیل داده بود. او سعی کرد که اشعار “اوسیپ “را زنده نگه دارد نه خاطره او را . او ۴۲ سال بیوه شعرهای او بود نه خود او، اگرچه که او را عاشقانه دوست داشت. این عشق نخبه گرایانه فقط در بستر فرهنگ تحقق می یابد نه رختخواب. او در آخر عمرش “اوسیپ” را بیشتر از روز عروسیاش دوست داشت و علت محذوب شدن خواننده به کتابش هم همین است.
بوالقاسم لاهوتی و ماندلشتام
ابوالقاسم لاهوتی، شاعر ایرانی دوره رضاشاه، پس از اینکه به عثمانی گریخت، به شوروی مهاجرت کرد و در آنجا به گفتن شعر به زبان فارسی ادامه داد. لاهوتی در سلسلهمراتب «اتحادیهی نویسندگان شوروی» تدریجا تا آنجا پیش رفت که معاون این اتحادیه شد که منصب بسیار مهمی بود. در واقع آدمهای بزرگی مثل پاسترناک و شولوخوف و… وضعیت امور زندگی و معیشتیشان زیردست لاهوتی بود. لاهوتی رابطه بسیار خوبی هم با ماندلشتام داشت تا آنجا که به سراغ وی میرود و به او پیشنهاد میکند که شعری در وصف رژیم بگوید تا بلکه مشکلاتش با رژیم حل شود. ماندلشتام به حرف او گوش میکند و شعر را مینویسد اما نهایتا دردی از دردهای ماندلشتام را دوا نمیکند. نادژدا ماندلشتام در کتابش از خیلی ها بد گفته اما شاید ابوالقاسم لاهوتی تنها کسیست که وی به خوبی از او یاد کرده و لقب «شاعر مهربان ایرانی» را روی او گذاشته است. لاهوتی بعدا در تاجیکستان وزیر فرهنگ شد و حتی حالا هم چهره محبوبی به شمار می رود.
1880 امید علیه امید5/10✍️نادژدا “همسر “اوسیپ ماندلشتام
قدیم به تمامی همسران #خاورانزندگی ما همسران خاوران شباهتهای بسیار با زندگی نادژدا ( به روسی یعنی امید) ماندلشتام دارد. ما نیز چون او دههها دادخواه عزیزانمان هستیم. اوسیپ در گورهای جمعی کنار اردوگاه کولیما به خاک داده شد و عزیزان ما نیز در گورهای جمعی خاوران.مواجه او با فقدان همسرش و نحوه دادخواهی او درسهای بزرگی برای ما دارد.
کاغذ به مثابهی مدرک جرم!
از آنجا که نوشتن اشعار ماندلشتام بر روی کاغذ، سندی برای محکومیت و اعلام جرم علیه او تلقی میشد، ناژدا ماندلشتام سعی میکرد اشعار و نوشتههای ماندلشتام و آنا آخماتووا را به ذهن بسپارد و حفظ کند. چرا که در آن زمان تنها یک برگه کاغذ میتوانست سرنوشت آنها را تغییر دهد. او حتی سعی میکرد آهنگ اشعار ماندلشتام را که خود او میگفت، چون زمزمهای در گوشش بشنود و از بر کند. زنان بسیاری مثل من وجود دارند که سالیان متمادی شبها بیدار ماندهاند تا واژههای شوهران مردهشان را بارها و بارها تکرار کنند.
دوست دارم زنی را یادآور بشوم که نمیتوانم نامش را ذکر کنم؛ زیرا هنوز زنده است. در ۱۹۳۷ روزنامهها حملات تندی به شوهرش، که مقام بلندمرتبهای بود، کردند. او در خانه نشست تا ماموران بیایند و بازداشتش کنند. او شبهنگام نامهی بلند بالایی خطاب به کمیته مرکزی نوشت و از همسرش خواست آن را کلمهبهکلمه به خاطر بسپارد. پس از اعدام این مرد، همسرش بیست سال را در زندان و اردوگاههای کار اجباری سپری کرد. زمانی که زن سرانجام بازگشت، نامهی همسرش را به روی کاغذ آورد و آن را به کمیتهی مرکزی تحویل داد؛ امیدوارم این نامه در آنجا ناپدید نشود.
“نادژدا “همسر “اوسیپ ماندلشتام “ ۸۱ سال عمر کرد که ۱۹ سال آن همسر او بود و ۴۲ سال بیوهاش. بیوه بزرگترین شاعر شوروی هویتی بس عظیم بود و تعداد آنها در دهه ۳۰ و ۴۰ آنقدر زیاد بود که میتوانستند اتحادیه صنفی بزنند.
هویت “نادژدا” با دو شاعر پیوند داشت، همسرش و “آنا آخماتوا”. زبان شعری این دو شاعر وامدار نثر عالی روسی در نیمه دوم قرن ۱۹ بود .”آخماتوا “همیشه میگفت که بیشتر شخصیتهای داستایوفسکی قهرمانان پا به سن گذاشته پوشکین هستند.
“نادژدا “ همه اشعار این دو شاعر را به خاطر سپرد. او در زمانهای میزیست که مکتوب کردن شعرهای مقاومت مجازاتی بس سنگین داشت. این اشعار بخش مهمی از هویت او شد و در قالب کتاب “ امید علیه امید “ در آمد.
********** نادژدا “معتقد است رنج موجب اعتلا هنر نمیشود. این سفسطهی زشتی است. رنج کور میکند، کر میکند، ویران میکند. “اوسیپ “ پیش از انقلاب هم شاعر بزرگی بود و “آنا “و “مارینا تسوتایوا” هم بدون این همه رنج شاعرانی میبودند که حال هستند.
هویت “نادژدا “را فرهنگ تشکیل داده بود. او سعی کرد که اشعار “اوسیپ “را زنده نگه دارد نه خاطره او را . او ۴۲ سال بیوه شعرهای او بود نه خود او، اگرچه که او را عاشقانه دوست داشت. این عشق نخبه گرایانه فقط در بستر فرهنگ تحقق می یابد نه رختخواب. او در آخر عمرش “اوسیپ” را بیشتر از روز عروسیاش دوست داشت و علت محذوب شدن خواننده به کتابش هم همین است.
بوالقاسم لاهوتی و ماندلشتام
ابوالقاسم لاهوتی، شاعر ایرانی دوره رضاشاه، پس از اینکه به عثمانی گریخت، به شوروی مهاجرت کرد و در آنجا به گفتن شعر به زبان فارسی ادامه داد. لاهوتی در سلسلهمراتب «اتحادیهی نویسندگان شوروی» تدریجا تا آنجا پیش رفت که معاون این اتحادیه شد که منصب بسیار مهمی بود. در واقع آدمهای بزرگی مثل پاسترناک و شولوخوف و… وضعیت امور زندگی و معیشتیشان زیردست لاهوتی بود. لاهوتی رابطه بسیار خوبی هم با ماندلشتام داشت تا آنجا که به سراغ وی میرود و به او پیشنهاد میکند که شعری در وصف رژیم بگوید تا بلکه مشکلاتش با رژیم حل شود. ماندلشتام به حرف او گوش میکند و شعر را مینویسد اما نهایتا دردی از دردهای ماندلشتام را دوا نمیکند. نادژدا ماندلشتام در کتابش از خیلی ها بد گفته اما شاید ابوالقاسم لاهوتی تنها کسیست که وی به خوبی از او یاد کرده و لقب «شاعر مهربان ایرانی» را روی او گذاشته است. لاهوتی بعدا در تاجیکستان وزیر فرهنگ شد و حتی حالا هم چهره محبوبی به شمار می رود.
1879 امید علیه امید4/10✍️نادژدا “همسر “اوسیپ ماندلشتام
قدیم به تمامی همسران #خاورانزندگی ما همسران خاوران شباهتهای بسیار با زندگی نادژدا ( به روسی یعنی امید) ماندلشتام دارد. ما نیز چون او دههها دادخواه عزیزانمان هستیم. اوسیپ در گورهای جمعی کنار اردوگاه کولیما به خاک داده شد و عزیزان ما نیز در گورهای جمعی خاوران.مواجه او با فقدان همسرش و نحوه دادخواهی او درسهای بزرگی برای ما دارد.
کاغذ به مثابهی مدرک جرم!
از آنجا که نوشتن اشعار ماندلشتام بر روی کاغذ، سندی برای محکومیت و اعلام جرم علیه او تلقی میشد، ناژدا ماندلشتام سعی میکرد اشعار و نوشتههای ماندلشتام و آنا آخماتووا را به ذهن بسپارد و حفظ کند. چرا که در آن زمان تنها یک برگه کاغذ میتوانست سرنوشت آنها را تغییر دهد. او حتی سعی میکرد آهنگ اشعار ماندلشتام را که خود او میگفت، چون زمزمهای در گوشش بشنود و از بر کند. زنان بسیاری مثل من وجود دارند که سالیان متمادی شبها بیدار ماندهاند تا واژههای شوهران مردهشان را بارها و بارها تکرار کنند.
دوست دارم زنی را یادآور بشوم که نمیتوانم نامش را ذکر کنم؛ زیرا هنوز زنده است. در ۱۹۳۷ روزنامهها حملات تندی به شوهرش، که مقام بلندمرتبهای بود، کردند. او در خانه نشست تا ماموران بیایند و بازداشتش کنند. او شبهنگام نامهی بلند بالایی خطاب به کمیته مرکزی نوشت و از همسرش خواست آن را کلمهبهکلمه به خاطر بسپارد. پس از اعدام این مرد، همسرش بیست سال را در زندان و اردوگاههای کار اجباری سپری کرد. زمانی که زن سرانجام بازگشت، نامهی همسرش را به روی کاغذ آورد و آن را به کمیتهی مرکزی تحویل داد؛ امیدوارم این نامه در آنجا ناپدید نشود.
“نادژدا “همسر “اوسیپ ماندلشتام “ ۸۱ سال عمر کرد که ۱۹ سال آن همسر او بود و ۴۲ سال بیوهاش. بیوه بزرگترین شاعر شوروی هویتی بس عظیم بود و تعداد آنها در دهه ۳۰ و ۴۰ آنقدر زیاد بود که میتوانستند اتحادیه صنفی بزنند.
هویت “نادژدا” با دو شاعر پیوند داشت، همسرش و “آنا آخماتوا”. زبان شعری این دو شاعر وامدار نثر عالی روسی در نیمه دوم قرن ۱۹ بود .”آخماتوا “همیشه میگفت که بیشتر شخصیتهای داستایوفسکی قهرمانان پا به سن گذاشته پوشکین هستند.
“نادژدا “ همه اشعار این دو شاعر را به خاطر سپرد. او در زمانهای میزیست که مکتوب کردن شعرهای مقاومت مجازاتی بس سنگین داشت. این اشعار بخش مهمی از هویت او شد و در قالب کتاب “ امید علیه امید “ در آمد.
********** نادژدا “معتقد است رنج موجب اعتلا هنر نمیشود. این سفسطهی زشتی است. رنج کور میکند، کر میکند، ویران میکند. “اوسیپ “ پیش از انقلاب هم شاعر بزرگی بود و “آنا “و “مارینا تسوتایوا” هم بدون این همه رنج شاعرانی میبودند که حال هستند.
هویت “نادژدا “را فرهنگ تشکیل داده بود. او سعی کرد که اشعار “اوسیپ “را زنده نگه دارد نه خاطره او را . او ۴۲ سال بیوه شعرهای او بود نه خود او، اگرچه که او را عاشقانه دوست داشت. این عشق نخبه گرایانه فقط در بستر فرهنگ تحقق می یابد نه رختخواب. او در آخر عمرش “اوسیپ” را بیشتر از روز عروسیاش دوست داشت و علت محذوب شدن خواننده به کتابش هم همین است.
بوالقاسم لاهوتی و ماندلشتام
ابوالقاسم لاهوتی، شاعر ایرانی دوره رضاشاه، پس از اینکه به عثمانی گریخت، به شوروی مهاجرت کرد و در آنجا به گفتن شعر به زبان فارسی ادامه داد. لاهوتی در سلسلهمراتب «اتحادیهی نویسندگان شوروی» تدریجا تا آنجا پیش رفت که معاون این اتحادیه شد که منصب بسیار مهمی بود. در واقع آدمهای بزرگی مثل پاسترناک و شولوخوف و… وضعیت امور زندگی و معیشتیشان زیردست لاهوتی بود. لاهوتی رابطه بسیار خوبی هم با ماندلشتام داشت تا آنجا که به سراغ وی میرود و به او پیشنهاد میکند که شعری در وصف رژیم بگوید تا بلکه مشکلاتش با رژیم حل شود. ماندلشتام به حرف او گوش میکند و شعر را مینویسد اما نهایتا دردی از دردهای ماندلشتام را دوا نمیکند. نادژدا ماندلشتام در کتابش از خیلی ها بد گفته اما شاید ابوالقاسم لاهوتی تنها کسیست که وی به خوبی از او یاد کرده و لقب «شاعر مهربان ایرانی» را روی او گذاشته است. لاهوتی بعدا در تاجیکستان وزیر فرهنگ شد و حتی حالا هم چهره محبوبی به شمار می رود.
1878 امید علیه امید3/10✍️نادژدا “همسر “اوسیپ ماندلشتام
قدیم به تمامی همسران #خاورانزندگی ما همسران خاوران شباهتهای بسیار با زندگی نادژدا ( به روسی یعنی امید) ماندلشتام دارد. ما نیز چون او دههها دادخواه عزیزانمان هستیم. اوسیپ در گورهای جمعی کنار اردوگاه کولیما به خاک داده شد و عزیزان ما نیز در گورهای جمعی خاوران.مواجه او با فقدان همسرش و نحوه دادخواهی او درسهای بزرگی برای ما دارد.
کاغذ به مثابهی مدرک جرم!
از آنجا که نوشتن اشعار ماندلشتام بر روی کاغذ، سندی برای محکومیت و اعلام جرم علیه او تلقی میشد، ناژدا ماندلشتام سعی میکرد اشعار و نوشتههای ماندلشتام و آنا آخماتووا را به ذهن بسپارد و حفظ کند. چرا که در آن زمان تنها یک برگه کاغذ میتوانست سرنوشت آنها را تغییر دهد. او حتی سعی میکرد آهنگ اشعار ماندلشتام را که خود او میگفت، چون زمزمهای در گوشش بشنود و از بر کند. زنان بسیاری مثل من وجود دارند که سالیان متمادی شبها بیدار ماندهاند تا واژههای شوهران مردهشان را بارها و بارها تکرار کنند.
دوست دارم زنی را یادآور بشوم که نمیتوانم نامش را ذکر کنم؛ زیرا هنوز زنده است. در ۱۹۳۷ روزنامهها حملات تندی به شوهرش، که مقام بلندمرتبهای بود، کردند. او در خانه نشست تا ماموران بیایند و بازداشتش کنند. او شبهنگام نامهی بلند بالایی خطاب به کمیته مرکزی نوشت و از همسرش خواست آن را کلمهبهکلمه به خاطر بسپارد. پس از اعدام این مرد، همسرش بیست سال را در زندان و اردوگاههای کار اجباری سپری کرد. زمانی که زن سرانجام بازگشت، نامهی همسرش را به روی کاغذ آورد و آن را به کمیتهی مرکزی تحویل داد؛ امیدوارم این نامه در آنجا ناپدید نشود.
“نادژدا “همسر “اوسیپ ماندلشتام “ ۸۱ سال عمر کرد که ۱۹ سال آن همسر او بود و ۴۲ سال بیوهاش. بیوه بزرگترین شاعر شوروی هویتی بس عظیم بود و تعداد آنها در دهه ۳۰ و ۴۰ آنقدر زیاد بود که میتوانستند اتحادیه صنفی بزنند.
هویت “نادژدا” با دو شاعر پیوند داشت، همسرش و “آنا آخماتوا”. زبان شعری این دو شاعر وامدار نثر عالی روسی در نیمه دوم قرن ۱۹ بود .”آخماتوا “همیشه میگفت که بیشتر شخصیتهای داستایوفسکی قهرمانان پا به سن گذاشته پوشکین هستند.
“نادژدا “ همه اشعار این دو شاعر را به خاطر سپرد. او در زمانهای میزیست که مکتوب کردن شعرهای مقاومت مجازاتی بس سنگین داشت. این اشعار بخش مهمی از هویت او شد و در قالب کتاب “ امید علیه امید “ در آمد.
********** نادژدا “معتقد است رنج موجب اعتلا هنر نمیشود. این سفسطهی زشتی است. رنج کور میکند، کر میکند، ویران میکند. “اوسیپ “ پیش از انقلاب هم شاعر بزرگی بود و “آنا “و “مارینا تسوتایوا” هم بدون این همه رنج شاعرانی میبودند که حال هستند.
هویت “نادژدا “را فرهنگ تشکیل داده بود. او سعی کرد که اشعار “اوسیپ “را زنده نگه دارد نه خاطره او را . او ۴۲ سال بیوه شعرهای او بود نه خود او، اگرچه که او را عاشقانه دوست داشت. این عشق نخبه گرایانه فقط در بستر فرهنگ تحقق می یابد نه رختخواب. او در آخر عمرش “اوسیپ” را بیشتر از روز عروسیاش دوست داشت و علت محذوب شدن خواننده به کتابش هم همین است.
بوالقاسم لاهوتی و ماندلشتام
ابوالقاسم لاهوتی، شاعر ایرانی دوره رضاشاه، پس از اینکه به عثمانی گریخت، به شوروی مهاجرت کرد و در آنجا به گفتن شعر به زبان فارسی ادامه داد. لاهوتی در سلسلهمراتب «اتحادیهی نویسندگان شوروی» تدریجا تا آنجا پیش رفت که معاون این اتحادیه شد که منصب بسیار مهمی بود. در واقع آدمهای بزرگی مثل پاسترناک و شولوخوف و… وضعیت امور زندگی و معیشتیشان زیردست لاهوتی بود. لاهوتی رابطه بسیار خوبی هم با ماندلشتام داشت تا آنجا که به سراغ وی میرود و به او پیشنهاد میکند که شعری در وصف رژیم بگوید تا بلکه مشکلاتش با رژیم حل شود. ماندلشتام به حرف او گوش میکند و شعر را مینویسد اما نهایتا دردی از دردهای ماندلشتام را دوا نمیکند. نادژدا ماندلشتام در کتابش از خیلی ها بد گفته اما شاید ابوالقاسم لاهوتی تنها کسیست که وی به خوبی از او یاد کرده و لقب «شاعر مهربان ایرانی» را روی او گذاشته است. لاهوتی بعدا در تاجیکستان وزیر فرهنگ شد و حتی حالا هم چهره محبوبی به شمار می رود.
1877 امید علیه امید2/10✍️نادژدا “همسر “اوسیپ ماندلشتام
قدیم به تمامی همسران #خاورانزندگی ما همسران خاوران شباهتهای بسیار با زندگی نادژدا ( به روسی یعنی امید) ماندلشتام دارد. ما نیز چون او دههها دادخواه عزیزانمان هستیم. اوسیپ در گورهای جمعی کنار اردوگاه کولیما به خاک داده شد و عزیزان ما نیز در گورهای جمعی خاوران.مواجه او با فقدان همسرش و نحوه دادخواهی او درسهای بزرگی برای ما دارد.
کاغذ به مثابهی مدرک جرم!
از آنجا که نوشتن اشعار ماندلشتام بر روی کاغذ، سندی برای محکومیت و اعلام جرم علیه او تلقی میشد، ناژدا ماندلشتام سعی میکرد اشعار و نوشتههای ماندلشتام و آنا آخماتووا را به ذهن بسپارد و حفظ کند. چرا که در آن زمان تنها یک برگه کاغذ میتوانست سرنوشت آنها را تغییر دهد. او حتی سعی میکرد آهنگ اشعار ماندلشتام را که خود او میگفت، چون زمزمهای در گوشش بشنود و از بر کند. زنان بسیاری مثل من وجود دارند که سالیان متمادی شبها بیدار ماندهاند تا واژههای شوهران مردهشان را بارها و بارها تکرار کنند.
دوست دارم زنی را یادآور بشوم که نمیتوانم نامش را ذکر کنم؛ زیرا هنوز زنده است. در ۱۹۳۷ روزنامهها حملات تندی به شوهرش، که مقام بلندمرتبهای بود، کردند. او در خانه نشست تا ماموران بیایند و بازداشتش کنند. او شبهنگام نامهی بلند بالایی خطاب به کمیته مرکزی نوشت و از همسرش خواست آن را کلمهبهکلمه به خاطر بسپارد. پس از اعدام این مرد، همسرش بیست سال را در زندان و اردوگاههای کار اجباری سپری کرد. زمانی که زن سرانجام بازگشت، نامهی همسرش را به روی کاغذ آورد و آن را به کمیتهی مرکزی تحویل داد؛ امیدوارم این نامه در آنجا ناپدید نشود.
“نادژدا “همسر “اوسیپ ماندلشتام “ ۸۱ سال عمر کرد که ۱۹ سال آن همسر او بود و ۴۲ سال بیوهاش. بیوه بزرگترین شاعر شوروی هویتی بس عظیم بود و تعداد آنها در دهه ۳۰ و ۴۰ آنقدر زیاد بود که میتوانستند اتحادیه صنفی بزنند.
هویت “نادژدا” با دو شاعر پیوند داشت، همسرش و “آنا آخماتوا”. زبان شعری این دو شاعر وامدار نثر عالی روسی در نیمه دوم قرن ۱۹ بود .”آخماتوا “همیشه میگفت که بیشتر شخصیتهای داستایوفسکی قهرمانان پا به سن گذاشته پوشکین هستند.
“نادژدا “ همه اشعار این دو شاعر را به خاطر سپرد. او در زمانهای میزیست که مکتوب کردن شعرهای مقاومت مجازاتی بس سنگین داشت. این اشعار بخش مهمی از هویت او شد و در قالب کتاب “ امید علیه امید “ در آمد.
********** نادژدا “معتقد است رنج موجب اعتلا هنر نمیشود. این سفسطهی زشتی است. رنج کور میکند، کر میکند، ویران میکند. “اوسیپ “ پیش از انقلاب هم شاعر بزرگی بود و “آنا “و “مارینا تسوتایوا” هم بدون این همه رنج شاعرانی میبودند که حال هستند.
هویت “نادژدا “را فرهنگ تشکیل داده بود. او سعی کرد که اشعار “اوسیپ “را زنده نگه دارد نه خاطره او را . او ۴۲ سال بیوه شعرهای او بود نه خود او، اگرچه که او را عاشقانه دوست داشت. این عشق نخبه گرایانه فقط در بستر فرهنگ تحقق می یابد نه رختخواب. او در آخر عمرش “اوسیپ” را بیشتر از روز عروسیاش دوست داشت و علت محذوب شدن خواننده به کتابش هم همین است.
بوالقاسم لاهوتی و ماندلشتام
ابوالقاسم لاهوتی، شاعر ایرانی دوره رضاشاه، پس از اینکه به عثمانی گریخت، به شوروی مهاجرت کرد و در آنجا به گفتن شعر به زبان فارسی ادامه داد. لاهوتی در سلسلهمراتب «اتحادیهی نویسندگان شوروی» تدریجا تا آنجا پیش رفت که معاون این اتحادیه شد که منصب بسیار مهمی بود. در واقع آدمهای بزرگی مثل پاسترناک و شولوخوف و… وضعیت امور زندگی و معیشتیشان زیردست لاهوتی بود. لاهوتی رابطه بسیار خوبی هم با ماندلشتام داشت تا آنجا که به سراغ وی میرود و به او پیشنهاد میکند که شعری در وصف رژیم بگوید تا بلکه مشکلاتش با رژیم حل شود. ماندلشتام به حرف او گوش میکند و شعر را مینویسد اما نهایتا دردی از دردهای ماندلشتام را دوا نمیکند. نادژدا ماندلشتام در کتابش از خیلی ها بد گفته اما شاید ابوالقاسم لاهوتی تنها کسیست که وی به خوبی از او یاد کرده و لقب «شاعر مهربان ایرانی» را روی او گذاشته است. لاهوتی بعدا در تاجیکستان وزیر فرهنگ شد و حتی حالا هم چهره محبوبی به شمار می رود.
1876 امید علیه امید1/10✍️نادژدا “همسر “اوسیپ ماندلشتام
قدیم به تمامی همسران #خاوران
زندگی ما همسران خاوران شباهتهای بسیار با زندگی نادژدا ( به روسی یعنی امید) ماندلشتام دارد. ما نیز چون او دههها دادخواه عزیزانمان هستیم. اوسیپ در گورهای جمعی کنار اردوگاه کولیما به خاک داده شد و عزیزان ما نیز در گورهای جمعی خاوران.
مواجه او با فقدان همسرش و نحوه دادخواهی او درسهای بزرگی برای ما دارد.
کاغذ به مثابهی مدرک جرم!
از آنجا که نوشتن اشعار ماندلشتام بر روی کاغذ، سندی برای محکومیت و اعلام جرم علیه او تلقی میشد، ناژدا ماندلشتام سعی میکرد اشعار و نوشتههای ماندلشتام و آنا آخماتووا را به ذهن بسپارد و حفظ کند. چرا که در آن زمان تنها یک برگه کاغذ میتوانست سرنوشت آنها را تغییر دهد. او حتی سعی میکرد آهنگ اشعار ماندلشتام را که خود او میگفت، چون زمزمهای در گوشش بشنود و از بر کند. زنان بسیاری مثل من وجود دارند که سالیان متمادی شبها بیدار ماندهاند تا واژههای شوهران مردهشان را بارها و بارها تکرار کنند.
دوست دارم زنی را یادآور بشوم که نمیتوانم نامش را ذکر کنم؛ زیرا هنوز زنده است. در ۱۹۳۷ روزنامهها حملات تندی به شوهرش، که مقام بلندمرتبهای بود، کردند. او در خانه نشست تا ماموران بیایند و بازداشتش کنند. او شبهنگام نامهی بلند بالایی خطاب به کمیته مرکزی نوشت و از همسرش خواست آن را کلمهبهکلمه به خاطر بسپارد. پس از اعدام این مرد، همسرش بیست سال را در زندان و اردوگاههای کار اجباری سپری کرد. زمانی که زن سرانجام بازگشت، نامهی همسرش را به روی کاغذ آورد و آن را به کمیتهی مرکزی تحویل داد؛ امیدوارم این نامه در آنجا ناپدید نشود.
“نادژدا “همسر “اوسیپ ماندلشتام “ ۸۱ سال عمر کرد که ۱۹ سال آن همسر او بود و ۴۲ سال بیوهاش. بیوه بزرگترین شاعر شوروی هویتی بس عظیم بود و تعداد آنها در دهه ۳۰ و ۴۰ آنقدر زیاد بود که میتوانستند اتحادیه صنفی بزنند.
هویت “نادژدا” با دو شاعر پیوند داشت، همسرش و “آنا آخماتوا”. زبان شعری این دو شاعر وامدار نثر عالی روسی در نیمه دوم قرن ۱۹ بود .”آخماتوا “همیشه میگفت که بیشتر شخصیتهای داستایوفسکی قهرمانان پا به سن گذاشته پوشکین هستند.
“نادژدا “ همه اشعار این دو شاعر را به خاطر سپرد. او در زمانهای میزیست که مکتوب کردن شعرهای مقاومت مجازاتی بس سنگین داشت. این اشعار بخش مهمی از هویت او شد و در قالب کتاب “ امید علیه امید “ در آمد.
********** نادژدا “معتقد است رنج موجب اعتلا هنر نمیشود. این سفسطهی زشتی است. رنج کور میکند، کر میکند، ویران میکند. “اوسیپ “ پیش از انقلاب هم شاعر بزرگی بود و “آنا “و “مارینا تسوتایوا” هم بدون این همه رنج شاعرانی میبودند که حال هستند.
هویت “نادژدا “را فرهنگ تشکیل داده بود. او سعی کرد که اشعار “اوسیپ “را زنده نگه دارد نه خاطره او را . او ۴۲ سال بیوه شعرهای او بود نه خود او، اگرچه که او را عاشقانه دوست داشت. این عشق نخبه گرایانه فقط در بستر فرهنگ تحقق می یابد نه رختخواب. او در آخر عمرش “اوسیپ” را بیشتر از روز عروسیاش دوست داشت و علت محذوب شدن خواننده به کتابش هم همین است.
بوالقاسم لاهوتی و ماندلشتام
ابوالقاسم لاهوتی، شاعر ایرانی دوره رضاشاه، پس از اینکه به عثمانی گریخت، به شوروی مهاجرت کرد و در آنجا به گفتن شعر به زبان فارسی ادامه داد. لاهوتی در سلسلهمراتب «اتحادیهی نویسندگان شوروی» تدریجا تا آنجا پیش رفت که معاون این اتحادیه شد که منصب بسیار مهمی بود. در واقع آدمهای بزرگی مثل پاسترناک و شولوخوف و… وضعیت امور زندگی و معیشتیشان زیردست لاهوتی بود. لاهوتی رابطه بسیار خوبی هم با ماندلشتام داشت تا آنجا که به سراغ وی میرود و به او پیشنهاد میکند که شعری در وصف رژیم بگوید تا بلکه مشکلاتش با رژیم حل شود. ماندلشتام به حرف او گوش میکند و شعر را مینویسد اما نهایتا دردی از دردهای ماندلشتام را دوا نمیکند. نادژدا ماندلشتام در کتابش از خیلی ها بد گفته اما شاید ابوالقاسم لاهوتی تنها کسیست که وی به خوبی از او یاد کرده و لقب «شاعر مهربان ایرانی» را روی او گذاشته است. لاهوتی بعدا در تاجیکستان وزیر فرهنگ شد و حتی حالا هم چهره محبوبی به شمار می رود.
1875 من و هیچکس✍️دلفین دو ویگان
داستان زندگی دختر کارتنخواب و لو برتینیاک تیزهوش قصه تضاد و نابرابری اجتماعی است
دلفین دو ویگان (به فرانسوی: Delphine de Vigan) زاده اول مارس ۱۹۶۶ در بولونی-بیانکور واقع در حومۀ پاریس، نویسنده زن قرن بیستم میلادی اهل فرانسه است. رمان «من و هیچکس» اثر دلفین دوویگان نویسندهی معاصر فرانسوی در سال ۲۰۱۲ برندهی جایزهی ادبی سال این کشور شد.
داستان گرد زندگی دو دختر جوان میچرخد؛ یکی ولگرد و سرگشتهی کوچه و خیابان و آن یکی دانشآموز اما درپی تجربههای نو برای شناخت زندگی. این برخورد برعکس بسیاری از داستانهای مشابه، تباهی درپی ندارد، بلکه حاصل آن شناخت، آگاهی و درکی تازه از دنیاست.
«مثل هیچکس» تصویری زنده و جاندار از دغدغهها، هراسها و دلبستگیهای نسل جوان امروز فرانسه را برای ما تصویر میکند، با نثری روان و داستانی جذاب .
لو برتینیاک نوجوانی ۱۳ ساله با دختر ۱۸ ساله بیخانمانی به نام نولون آشنا می شود و با این آشنایی زندگیش دستخوش تغییراتی می گردد. لو که دختری تنها در خانواده ای نه چندان منسجم است، با مادری بیمار و افسرده و پدری که تمام تلاشش را می کند تا زندگیشان را حفظ کند، با آشنایی با نو و برقراری ارتباط با او از دنیای تنهایی که برای خود ساخته کم کم فاصله می گیرد.
لو، نولون را سوژهی یکی از درسهای عملی مدرسهاش قرار می دهد و با او مصاحبه ای انجام می دهد که طی آن با نحوه زندگی بیخانمانهای پاریس، دوستیها و ارتباطاتشان آشنا میشود و درصدد کمک به نو، دختری طردشده از جامعه، تنها و بیخانواده برمی آید.
1874 داستان من2/2✍️مرلین مونرو
«داستان من» نوشته مرلین مونرو، روایتی از زندگی این بازیگر افسانهای سینما از زبان خودش است. این کتاب در سه موضوع اصلی خلاصه میشود:
- کودکی و نوجوانی سخت: مریلین مونرو در یک خانواده فقیر در لس آنجلس به دنیا آمد و در یتیمخانه بزرگ شد. او در دوران کودکیاش از آزار و اذیتهای زیادی رنج برد و از اختلال دوقطبی رنج میبرد.
- موفقیت در هالیوود: مونرو در سال 1944 با گرفتن قراردادی از استودیوی فاکس قرن بیستم، وارد دنیای بازیگری شد. او در ابتدا نقشهای کوچکی در فیلمهای مختلف بازی کرد، اما با بازی در فیلم «خارش هفتساله» در سال 1955 به شهرت رسید. مونرو در دهه 1950 به یکی از محبوبترین بازیگران هالیوود تبدیل شد و در فیلمهای معروفی مانند «همهاش حقیقت است»، «بعضیها داغشو دوست دارند» و «بعضیها داغشو دوست دارند» بازی کرد.
- زندگی شخصی پر فراز و نشیب: مونرو زندگی پر فراز و نشیبی داشت. او با بیماریهای روانی دست و پنجه نرم میکرد و در روابط عاشقانهاش نیز شکست میخورد. او سرانجام در سال 1962 در سن 36 سالگی درگذشت.
این کتاب برای علاقهمندان به سینما و زندگینامهنویسی یک اثر ارزشمند است.
این کتاب روایتی صادقانه و بیپرده از زندگی یک بازیگر افسانهای است و اطلاعات جامع و مفیدی در مورد زندگی و حرفه او ارائه میکند.
1873 داستان من1/2✍️مرلین مونرو
«داستان من» نوشته مرلین مونرو، روایتی از زندگی این بازیگر افسانهای سینما از زبان خودش است. این کتاب در سه موضوع اصلی خلاصه میشود:
- کودکی و نوجوانی سخت: مریلین مونرو در یک خانواده فقیر در لس آنجلس به دنیا آمد و در یتیمخانه بزرگ شد. او در دوران کودکیاش از آزار و اذیتهای زیادی رنج برد و از اختلال دوقطبی رنج میبرد.
- موفقیت در هالیوود: مونرو در سال 1944 با گرفتن قراردادی از استودیوی فاکس قرن بیستم، وارد دنیای بازیگری شد. او در ابتدا نقشهای کوچکی در فیلمهای مختلف بازی کرد، اما با بازی در فیلم «خارش هفتساله» در سال 1955 به شهرت رسید. مونرو در دهه 1950 به یکی از محبوبترین بازیگران هالیوود تبدیل شد و در فیلمهای معروفی مانند «همهاش حقیقت است»، «بعضیها داغشو دوست دارند» و «بعضیها داغشو دوست دارند» بازی کرد.
- زندگی شخصی پر فراز و نشیب: مونرو زندگی پر فراز و نشیبی داشت. او با بیماریهای روانی دست و پنجه نرم میکرد و در روابط عاشقانهاش نیز شکست میخورد. او سرانجام در سال 1962 در سن 36 سالگی درگذشت.
این کتاب برای علاقهمندان به سینما و زندگینامهنویسی یک اثر ارزشمند است.
این کتاب روایتی صادقانه و بیپرده از زندگی یک بازیگر افسانهای است و اطلاعات جامع و مفیدی در مورد زندگی و حرفه او ارائه میکند.
1872 مجموعه عابر پیاده✍️نویسندگان معروف جهان
🎧 مجموعه داستان " عابر پیاده "
👤 ترجمه محسن سلیمانی
🎙 خوانش: بانو " مرضیه اصولی
🔹کتاب "عابر پیاده"، مجموعهای از بهترین و خواندنیترین داستانهای کوتاه از نویسندگان معروف جهان همچون لئو تولستوی، ریچارد رایت، ری برادبری، ویلیام سارویان و... است. عابر پیاده عنوان داستان کوتاهی از ری برادبری است، که همراه با ۹ قصه دیگر در این مجموعه که همگی آثاری از نویسندگان به نام هستند، ارائه شده است. کتاب با داستان "اولین سکه" از ویلیام مارچ، که روایتی است جذاب و اثرگذار از احساس خواری یک فقیر، که بعد از گرفتن اولین سکه گدایی شروع میشود. ریچارد رایت، نیز در داستان "گرسنه" مضمون فقر و تنگدستی را دستمایه داستانش قرار میدهد، اما متفاوتترین قصه این مجموعه را میتوان "عابر پیاده" از ری برادبری، دانست. این داستان تمایلات محافظهکار نویسندهای در سال ۲۰۵۲ است، که در زندگی عاری از روح آن دوران، به خواستههای ساده انسانیاش همانند قدم زدن در خیابان روی آورده است. "باغچه جعفری"، اثر ویلیام سارویان، احساس ذلت و فرومایگی فردیست که در هنگام دزدی از یک فروشگاه دیده میشود. "بودجه"، از بندتی، قصه کارمندان ادارهای را به تصویر میکشد که مدتهاست در انتظار افزایش حقوق، به سرنوشتی ناخوشآیند اما آرام تن دادهاند. لئو تولستوی، در داستان "خداوند حقیقت را میبیند، اما صبر میکند"، روایت زندگی تاجری جوان و بیگناهی را بیان میکند که ۲۶ سال از عمرش را در زندان گذرانده است. "تابستان و اسب سفید"، نوشته سارویان، داستانی است از فقر و درستکاری؛ اما فرانک اوکانر، در داستان "خیالاتی"، جهانی را به شما نشان خواهد داد که در آن دروغ به موهبتی تبدیل میشود که افراد از کمبودش رنج میبرند. همچنین "دو شیاد"، اثر استراتیس میریولیس و "ماته ئو فالکانه"، نوشته پروسپر مریمه، از دیگر داستانهای این مجموعه جذاب هستند.
نوروزانه اجرا: فریدون فرح اندوز
اجرا: فریدون فرح اندوز
سال 1403 مبارک
صدا پیشگان به ترتیب اجرا :
ابوالفضل حسن زاده (https://t.me/khatkhati_hayee_man)
فریناز عسگری (https://t.me/niyayeeshaa)
مریم ابراهیم نژاد
مریم فقیهی کیا (https://t.me/Hafez_and_I)
فرید حامد (https://t.me/GouyaKetab)
ماهور
پروشات شوشتری
سهیل قاسمی (https://t.me/Setiq)
1871 جنگ سرد✍️بریتا بجورنلوند
کتاب «جنگ سرد» نوشته «بریتا بجورنلوند» توسط انتشارات ققنوس منتشر شده است. واژه جنگ سرد (cold war) در واقع یادآور نزاع ایدئولوژیک و تهدیدهایی بود که بین دو ابرقدرت آمریکا و شوروی سابق جریان داشت و هیچ گاه عملی نشد اما همواره سایه جنگ تسلیحاتی را در جهان می شد احساس کرد. از پایان جنگ جهانی دوم در سال 1945 تا فروپاشی اتحاد شوروی در اوایل دهه 1990، تنش های بین المللی جهان را در کشمکش ایدئولوژیک معروف به جنگ سرد فرو برد. جنگ سرد بازتاب اختلاف های سیاسی، اقتصادی، نظامی و فرهنگی بین دو ابر قدرت جهان، یعنی اتحاد شوروی و ایالات متحده بود. نبرد قدرت آنها طی بیش از چهل و پنج سال به سیر رویدادهای جهان شکل داد. این نبرد قدرت بر کشورها در هر گوشه جهان تأثیرات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی بزرگی داشت. هر چند جنگ سرد هیچ گاه شکل درگیری مسلحانه مستمر بین آمریکا و شوروی پیدا نکرد، هر دو از درگیری های منطقه ای در کره، ویتنام و افغانستان پشتیبانی و گاه با موفقیت در آن ها وارد شدند. ایالات متحده و اتحاد شوروی در این کشورها و نیز دیگر کشورها برای پراکنش دیدگاههای سیاسی خود و گسترش حوزه نفوذشان به رقابت پرداختند. افزون بر آن، هر دو کشور در مسابقه تسلیحاتی بی سابقه ای به تولید و ذخیره سازی جنگ افزارهای هسته ای پرداختند. افزون بر آن، هر دو کشور در مسابقه تسلیحاتی بی سابقه ای به تولید و ذخیره سازی جنگ افزارهای هسته ای پرداختند که تمام این سیاره را با خطر انهدام هسته ای مواجه کرد. با فروپاشی اتحاد شوروی و سقوط کمونیسم در اروپا، جنگ سرد پایان یافت. اما تأثیر آن تا به امروز نیز احساس می شود.
1870 همنوایی شبانه اُرکستر چوبها2/2✍️رضا قاسمی
کتاب همنوایی شبانه ارکستر
شخصیت اصلی داستان مردی 40 ساله به نام یدالله است؛ موزیسینی شکست خورده و تبعید شده از ایران که حالا در پاریس زندگی میکند. او بهمراه تعدادی ایرانی دیگر به نامهای سید، رعنا، پروفت، بندیکت، کلانتر، میلوش و … در طبقه ششم ساختمان اریک فرانسوا اشمیت زندگی میکنند. چیزی که در بین همهی این مهاجران ایرانی دیده میشود، درد و رنج دوری از وطن است و بنظر میرسد این فشارهای روانی به قدری زیاد است که هر کدامشان به نوعی بیماری روانی مبتلا شدهاند. برای مثال یدالله بر این باور است که 3 بیماری روانی دارد و در جایی توضیح میدهد که حتی نمیتواند چهرهاش را در آینه تحمل کند.
یدالله مرد بسیار تنهایی است و برای تامین خرج زندگی به نقاشی ساختمان روی آورده است. او دلیل مهاجرت خود را دستیابی به آزادی فردی میداند. با اینکه آزادی همیشه بخش مهمی از زندگی او بوده اما متاسفانه در دوران کودکی و نوجوانی، زمانی که در ایران بود، این آزادی توسط خانواده، به خصوص پدرش یا قوانین کشور، از او سلب میشد. به همین دلیل یدالله تصمیم گرفت تا ایران را ترک کند و به پاریس برود تا شاید در آنجا به آزادی که همیشه در آرزویش بوده، برسد.
همنوایی شبانه ارکستر چوبها به موضوعات متفاوتی مانند مهاجرت، سیاست و مشکلات اجتماعی میپردازد. اما بنظر میرسد پررنگترین موضوع بحث شده در کتاب، مشکلات روانی و دیوانگی شخصیتهاست. قاسمی که خود در زمان نوشتن این رمان در پاریس زندگی میکرد، خود به خوبی با غربت و مهاجرت آشنا بوده است و توانست رنج و سختی مهاجرت و درد غربت را به زیبایی به تصویر بکشد و به خوبی مشکلات روحی و روانی را توصیف کند.
این کتاب به خوبی به خواننده نشان میدهد که مهاجرت آنقدری که تصور میکنند رنگارنگ و قشنگ نیست، بلکه سختی و مشکلات بسیار زیادی دارد. مشکلاتی که حتما باید به صورت صحیح با آن برخورد شود تا به بیماریهای عمیق روحی و روانی تبدیل نشود.
البته داستان نگاهی بسیار منفی و اغراقآمیزی نسبت به مهاجرت دارد و ریشه تمام مشکلات شخصیتها را در مهاجرت میداند. در صورتی که از همان ابتدا هم خواننده میتواند ببیند اغلب شخصیتهای اصلی داستان از نوعی افسردگی رنج میبرند و هیچ راهکاری برای مقابله با آن ندارند، جز اینکه داروی لیزانکسیا مصرف کنند.
بخش عمدهای از درگیریهای ذهنی شخصیت اصلی داستان، یعنی یدالله، از ایران آغاز شده و همچنان مانند سایه او را دنبال میکند. او هنوز خاطرات و بحرانهایی که در نوجوانی تجربه کرده را در تنهایی نشخوار میکند؛ آنقدر خودخوری میکند که باعث نابودی جان و روح او شده است. بصورتی که حتی دیگر نمیداند چگونه میتواند خود را اصلاح کند یا از فرصتهایی که جلوی پایش قرار دارد بهره ببرد.
نگاهی عمیقتر به کتاب همنوایی شبانه ارکستر چوبها به موضوعات متفاوتی مانند مهاجرت، سیاست و مشکلات اجتماعی میپردازد. اما بنظر میرسد پررنگترین موضوع بحث شده در کتاب، مشکلات روانی و دیوانگی شخصیتهاست. قاسمی که خود در زمان نوشتن این رمان در پاریس زندگی میکرد، خود به خوبی با غربت و مهاجرت آشنا بوده است و توانست رنج و سختی مهاجرت و درد غربت را به زیبایی به تصویر بکشد و به خوبی مشکلات روحی و روانی را توصیف کند.
این کتاب به خوبی به خواننده نشان میدهد که مهاجرت آنقدری که تصور میکنند رنگارنگ و قشنگ نیست، بلکه سختی و مشکلات بسیار زیادی دارد. مشکلاتی که حتما باید به صورت صحیح با آن برخورد شود تا به بیماریهای عمیق روحی و روانی تبدیل نشود.
البته داستان نگاهی بسیار منفی و اغراقآمیزی نسبت به مهاجرت دارد و ریشه تمام مشکلات شخصیتها را در مهاجرت میداند. در صورتی که از همان ابتدا هم خواننده میتواند ببیند اغلب شخصیتهای اصلی داستان از نوعی افسردگی رنج میبرند و هیچ راهکاری برای مقابله با آن ندارند، جز اینکه داروی لیزانکسیا مصرف کنند.
بخش عمدهای از درگیریهای ذهنی شخصیت اصلی داستان، یعنی یدالله، از ایران آغاز شده و همچنان مانند سایه او را دنبال میکند. او هنوز خاطرات و بحرانهایی که در نوجوانی تجربه کرده را در تنهایی نشخوار میکند؛ آنقدر خودخوری میکند که باعث نابودی جان و روح او شده است. بصورتی که حتی دیگر نمیداند چگونه میتواند خود را اصلاح کند یا از فرصتهایی که جلوی پایش قرار دارد بهره ببرد.
1869 همنوایی شبانه اُرکستر چوبها1/2✍️رضا قاسمی
کتاب همنوایی شبانه ارکستر
شخصیت اصلی داستان مردی 40 ساله به نام یدالله است؛ موزیسینی شکست خورده و تبعید شده از ایران که حالا در پاریس زندگی میکند. او بهمراه تعدادی ایرانی دیگر به نامهای سید، رعنا، پروفت، بندیکت، کلانتر، میلوش و … در طبقه ششم ساختمان اریک فرانسوا اشمیت زندگی میکنند. چیزی که در بین همهی این مهاجران ایرانی دیده میشود، درد و رنج دوری از وطن است و بنظر میرسد این فشارهای روانی به قدری زیاد است که هر کدامشان به نوعی بیماری روانی مبتلا شدهاند. برای مثال یدالله بر این باور است که 3 بیماری روانی دارد و در جایی توضیح میدهد که حتی نمیتواند چهرهاش را در آینه تحمل کند.
یدالله مرد بسیار تنهایی است و برای تامین خرج زندگی به نقاشی ساختمان روی آورده است. او دلیل مهاجرت خود را دستیابی به آزادی فردی میداند. با اینکه آزادی همیشه بخش مهمی از زندگی او بوده اما متاسفانه در دوران کودکی و نوجوانی، زمانی که در ایران بود، این آزادی توسط خانواده، به خصوص پدرش یا قوانین کشور، از او سلب میشد. به همین دلیل یدالله تصمیم گرفت تا ایران را ترک کند و به پاریس برود تا شاید در آنجا به آزادی که همیشه در آرزویش بوده، برسد.
همنوایی شبانه ارکستر چوبها به موضوعات متفاوتی مانند مهاجرت، سیاست و مشکلات اجتماعی میپردازد. اما بنظر میرسد پررنگترین موضوع بحث شده در کتاب، مشکلات روانی و دیوانگی شخصیتهاست. قاسمی که خود در زمان نوشتن این رمان در پاریس زندگی میکرد، خود به خوبی با غربت و مهاجرت آشنا بوده است و توانست رنج و سختی مهاجرت و درد غربت را به زیبایی به تصویر بکشد و به خوبی مشکلات روحی و روانی را توصیف کند.
این کتاب به خوبی به خواننده نشان میدهد که مهاجرت آنقدری که تصور میکنند رنگارنگ و قشنگ نیست، بلکه سختی و مشکلات بسیار زیادی دارد. مشکلاتی که حتما باید به صورت صحیح با آن برخورد شود تا به بیماریهای عمیق روحی و روانی تبدیل نشود.
البته داستان نگاهی بسیار منفی و اغراقآمیزی نسبت به مهاجرت دارد و ریشه تمام مشکلات شخصیتها را در مهاجرت میداند. در صورتی که از همان ابتدا هم خواننده میتواند ببیند اغلب شخصیتهای اصلی داستان از نوعی افسردگی رنج میبرند و هیچ راهکاری برای مقابله با آن ندارند، جز اینکه داروی لیزانکسیا مصرف کنند.
بخش عمدهای از درگیریهای ذهنی شخصیت اصلی داستان، یعنی یدالله، از ایران آغاز شده و همچنان مانند سایه او را دنبال میکند. او هنوز خاطرات و بحرانهایی که در نوجوانی تجربه کرده را در تنهایی نشخوار میکند؛ آنقدر خودخوری میکند که باعث نابودی جان و روح او شده است. بصورتی که حتی دیگر نمیداند چگونه میتواند خود را اصلاح کند یا از فرصتهایی که جلوی پایش قرار دارد بهره ببرد.
نگاهی عمیقتر به کتاب همنوایی شبانه ارکستر چوبها به موضوعات متفاوتی مانند مهاجرت، سیاست و مشکلات اجتماعی میپردازد. اما بنظر میرسد پررنگترین موضوع بحث شده در کتاب، مشکلات روانی و دیوانگی شخصیتهاست. قاسمی که خود در زمان نوشتن این رمان در پاریس زندگی میکرد، خود به خوبی با غربت و مهاجرت آشنا بوده است و توانست رنج و سختی مهاجرت و درد غربت را به زیبایی به تصویر بکشد و به خوبی مشکلات روحی و روانی را توصیف کند.
این کتاب به خوبی به خواننده نشان میدهد که مهاجرت آنقدری که تصور میکنند رنگارنگ و قشنگ نیست، بلکه سختی و مشکلات بسیار زیادی دارد. مشکلاتی که حتما باید به صورت صحیح با آن برخورد شود تا به بیماریهای عمیق روحی و روانی تبدیل نشود.
البته داستان نگاهی بسیار منفی و اغراقآمیزی نسبت به مهاجرت دارد و ریشه تمام مشکلات شخصیتها را در مهاجرت میداند. در صورتی که از همان ابتدا هم خواننده میتواند ببیند اغلب شخصیتهای اصلی داستان از نوعی افسردگی رنج میبرند و هیچ راهکاری برای مقابله با آن ندارند، جز اینکه داروی لیزانکسیا مصرف کنند.
بخش عمدهای از درگیریهای ذهنی شخصیت اصلی داستان، یعنی یدالله، از ایران آغاز شده و همچنان مانند سایه او را دنبال میکند. او هنوز خاطرات و بحرانهایی که در نوجوانی تجربه کرده را در تنهایی نشخوار میکند؛ آنقدر خودخوری میکند که باعث نابودی جان و روح او شده است. بصورتی که حتی دیگر نمیداند چگونه میتواند خود را اصلاح کند یا از فرصتهایی که جلوی پایش قرار دارد بهره ببرد.