TarjomaanSep 14, 2022
آیا نشاندادن کارهای خوب را همیشه باید به حساب ریاکاری گذاشت؟
یکسری از کارهای خوب را نمیشود در پستوی خانه انجام داد. باید بهناچار در برابر چشم دیگران دستبهکارشان شد. اینجاست که بلافاصله حملهها شروع میشود: «ادای آدمخوبها را درنیاور»، «بس است اینهمه تظاهر»، «فکر میکنی کسی این ریاکاریها را باور میکند؟» و هزاران نیش و کنایۀ دیگر. از طرفی، همیشه پیدا میشوند آدمهایی که واقعاً در کارهایشان ریا میکنند و جز جلبتوجه نیت دیگری در سرشان نیست. پس چگونه میشود بر سر صداقت یا خودنمایی کسی تصمیم گرفت؟
چرا هیچکس به هیچ نصیحتی گوش نمیدهد؟
ما دوست نداریم کسی نصیحتمان کند. حتی به نصحیت آنهایی که خودمان ازشان میخواهیم که نصیحتمان کنند گوش نمیدهیم. بااینحال پیگیرانه به این کار ادامه میدهیم. پدر و مادرها هر روز بچههایشان را با نصیحت بمباران میکنند. معلمها و دوستان هم همینطور. حتی آدمهایی که در خیابان میبینیم، کمتر فرصتی را برای نصیحتکردن از دست میدهند. اما چرا هیچکس نمیپرسد فایدۀ این نصیحتها چیست؟ چرا اینقدر بیتأثیرند؟ یک فیلسوف میگوید مشکل از ماهیت خودِ نصیحت است.
نسخۀ صوتی: با خیال راحت نقاشیهای فرزندتان را دور بیندازید
از شیرینترین تجربههای پدر و مادر، لحظهای است که بچهشان دوان دوان از اتاقش بیرون میآید و در حالی که چشمانش برق میزند نقاشیاش را نشان میدهد. این نقاشیهای دمدستی که با بیحوصلگی رنگآمیزی شدهاند برای ما عزیزند. نگهشان میداریم تا لحظههای خوش زندگیمان را به یاد داشته باشیم. اما یک روز میبینیم همۀ خانه پر شده است از این کاغذهای مچاله که امانمان را بریدهاند. باید چکار کنیم؟ راهحلش ساده است: سطل آشغال.
ويتگنشتاين درنهايت يک شاعر بود
ویتگنشتاین برای نثرگزینگویانهاش، برای عباراتی که گویی مستقیماً از سرزمین غیب آمدهاند، ستوده و نکوهیده شده است. او در کتاب «فرهنگ و ارزش» که پس از مرگش منتشر شده، میگوید «فلسفه واقعاً باید فقط در قالب تصنیف شاعرانه نوشته شود». اد سایمون در این مطلب ادعا میکند که تراکتاتوس، بیشتر از آنکه بزرگترین اثر فلسفی قرن بیستم باشد، یکی از بینقصترین کتابهای شعر مدرن است که در صد سال گذشته نوشته شده است.
وظیفۀ پزشک چیست وقتی بیمارانش فقیر، مجرم یا بددهن باشند؟
پزشکان در مقایسه با دیگران تجربۀ عجیبی از زندگی انسانی دارند. آنها مردم را در آسیبپذیرترین موقعیتها میبینند، در لحظاتی که هراسان و غمزدهاند یا وقتی که آخرین دقیقههایشان را میگذرانند. گاهی مردم پزشکان را متهم میکنند به اینکه احساساتشان از بین رفته، یا درد و مرگ برایشان عادی شده، اما وقتی در چشم یک پزشک بنشینیم، بهتر میفهمیم که برابردانستن ارزش همۀ انسانها چه آزمون سختی است. آتول گاواندی در سخنرانیاش برای فارغالتحصیلان دانشکدۀ پزشکی از مسئولیت سنگین پزشکبودن گفته است.
بيگانههراسی از کجا آمد؟
جرج مکاری، مدیر موسسۀ تاریخ روانشناسی، در کتاب جدیدش، درباب ترس و بیگانگان، میگوید: «تاریخچۀ پیدایش اندیشهها سرشار است از مسابقات ناتمامی که در آن یک مفهوم به انتهای خط مسابقه نمیرسد، بلکه پس از شیوعی کوتاه و ناگهانی موضوعیت و گویابودنش را از دست میدهد و از بین میرود. بااینحال، ممکن است آن مفهوم، با تغییر فضای تاریخی، اهداف جدیدی بیابد و بهعنوان قطعۀ گمشدۀ پازلی که بهتازگی سرهم شده است، از نو، ظاهر شود». درباب ترس و بیگانگان جستوجویی است دربارۀ معنا و خاستگاه «بیگانههراسی» و اینکه این کاوش چطور در فهم دنیای پرآشوب امروز به کمکمان میآید.
بحرانِ تکرار
امروزه میزان موفقیت یک پژوهشگر، تا حد زیادی، وابسته به سابقۀ انتشار اوست: نامش را پای چند مقاله گذاشته، آثارش را در کدام نشریات منتشر کرده، سایر مقالهها چند بار به مقالههایش ارجاع دادهاند؟ این امر نظامی آفریده که طرفدار سرعت انتشار، حجم زیاد تولید و جنجالطلبی است. عجله برای انتشار و فشاری که برای جلبتوجه وجود دارد پژوهشگران را بهسوی راههای میانبر و دوز و کلک سوق میدهد. استورات ریچی، روانشناس و گزارشگر علم، در کتاب جدیدش، دروغهای علمی، مشکلات سازوکارهای رایج برای انتشار مقالات علمی و دانشگاهی را بررسی میکند.
غرب نمرده است؛ تفکراتش در چين و روسيه به حيات خود ادامه میدهند
جان گری، استاد بازنشستۀ علوم سیاسی و یکی از پرآوازهترین منتقدان کتاب در زمینۀ فلسفۀ سیاسی، میگوید: زوال تدریجی لیبرالیسم غربی بدین معنا نیست که حالا در دنیایی پساغربی زندگی میکنیم. بلکه چشمگیرترین ویژگی سیاست جهان معاصر ادامۀ سلطۀ تفکرات مدرن غربی، البته نه تفکرات لیبرال به معنای سنتی آن، بلکه ترکیبی از فاشیسم، کمونیسم و ناسیونالیسم تمامعیار است. ازاینرو گری معتقد است آنچه پیشِ روی غرب است نه پیشرَوی تهدیدآمیزِ تمدنهای بیگانه، که سایههای تاریک خودش است که در چین و روسیه در گردشاند.
آيا کرونا پايانی بر عصر نئوليبرال بود؟
اگر بشود وضعیتمان در سال ۲۰۲۰ را در یک کلمه خلاصه کرد، آن کلمه «ناباوری» است. کرونا برنامۀ روزانۀ تقریباً همۀ انسانهای روی زمین را بههم زد، زندگی عمومی را متوقف کرد، مدارس را به تعطیلی کشاند، اعضای خانوادهها را از هم دور کرد، سفرها را به تعویق انداخت و اقتصاد جهان را به زانو درآورد. آدام توز، تاریخدان بریتانیایی و استاد دانشگاه کلمبیا، میگوید: سال ۲۰۲۰، به نحوی بیسابقه، مخاطرات و ضعفهای نظام جهانیِ بازارمحور را نشان داد. از اینرو دشوار بتوان انکار کرد که نقطۀ عطف فرا رسیده است.
وقتی آدما میميرن کجا میرن؟
بچهها در خردسالی تصوری از جدایی ندارند و مفهوم مرگ را درک نمیکنند. پس از آن هم برداشتشان از مرگ فاصلۀ زیادی با واقعیت دارد. اساساً توضیح واقعیت «فقدان» برای کودکان کار بسیار دشواری است. ولی آیا اصلاً چنین توضیحی ضرورت دارد؟ شاید بد نباشد این بار ما پای تفسیر آنها از مرگ بنشینیم. شاید برای کنارآمدن با مرگ و فقدان باید، بهجای آنکه مسئله را با روشهای واقعبینانه و علمی از سر باز کنیم، علاقه و کنجکاوی کودکانه به مرگ، و البته زندگی، را بازیابیم.
در ذهن يک قاتل چه میگذرد؟
وقتی در اخبار میخوانیم پسری مادر خودش را با ضربات چاقو به قتل رسانده، یا زنی شوهر خود را مسموم کرده، معمولاً در ذهنمان هیولایی شرور را تصور میکنیم که باید، بدون رحم و بخشش، مجازات شود. اما تاج نیتن، به جای دوریکردن از این مجرمان خطرناک، باید پای صحبتشان مینشست تا بفهمد وقتی دست به آن جنایتها میزدند، در سرشان چه میگذشت. نیتن در این نوشته رویاروییاش با یکی از این مجرمان و پیچیدگیهای درک رفتار او را شرح میدهد.
ديگر حرفزدن دربارۀ «اختلاف نسلها» بس است
مبنای تجربیای برای اثبات این ادعا وجود ندارد که تفاوتهای درون هر نسل کمتر از تفاوتهای مابین چند نسل باشد. و با اینکه میدانیم که این مرزهای زمانی ممکن است همپوشانی داشته باشند، باز هم تصور میکنیم که خطی آشکار باید تفاوتهای نسلی را از هم متمایز کند. مفهوم «نسلها» صرفاً راهی نو برای تقسیمبندی طیف مکانزمان هستند و، درست به اندازۀ «دهه» و «قرن»،مندرآوردی هستند. بهاینترتیب، پرسش این نیست که «آیا نسلها واقعیاند؟». مسئله این است که «آیا کمکی به فهم چیزی میکنند یا خیر؟».
زندگی شوهران اینستاگرامی
شوهر اینستاگرامی کسی است که از یک شاخ اینستاگرام عکس میگیرد. ماجرا را ساده نگیرید، چرا که حرف از چندین ساعت عکسگرفتن در روز است. زندگی با چهرههای پرطرفدار اینستاگرامی میتواند به جهنمی دردناک تبدیل شود چون مداوماً باید در جستجوی زاویه یا موقعیتی برای عکسگرفتن باشید و این پروژه تمام نمیشود. توی خانه، وقت سفر، طی تعطیلات، همهجا و همهوقت. ولی نکتۀ دیگری هم هست که شاید شرایط را خوشایندتر کند: کنار همسرتان هستید و پول درمیآورید.
دینداری بدون باور
مطالعۀ دینداری در ژاپن برخی از بنیادیترین پیشفرضهای ما دربارۀ دین را به چالش میکشد. پژوهشهای جامعهشناسی دین در ژاپن نشان میدهد بیش از هشتاد درصد این مردم به هیچ دینی اعتقاد ندارند. در عینحال بیش از هفتاد درصد از آنها خود را پیروی آیین شینتو قلمداد میکنند و نزدیک به هفتاد درصد از پیروان آیین بودا هستند. چگونه ممکن است کسی هم بیدین باشد و هم پیروی دو دین متفاوت؟
حقايقی دربارۀ گذشتههای دور بشريت
اکتشافات باستانشناسی باورهای دیرینۀ دانشمندان را دربارۀ شیوۀ سازماندهی جوامع اولیه برهم زده است تا جایی که امروزه افراد صاحبنظر میگویند جامعۀ انسانی هیچ شکل «اصلی و اولیه» نداشته و تلاش برای ترسیم چنین جامعهای چیزی جز افسانهپردازی نخواهد بود. دیوید گریبر، انسانشناس فقید آمریکایی که در سال ۲۰۲۰ درگذشت، از جملۀ همین صاحبنظران است و در آخرین کتابش، سپیدهدم همهچیز، تلاش میکند با استفاده از یافتههای جدید باستانشناسی روایتی جدید از تاریخ بشریت به دست ما بدهد.
ماجرای کشيش خودخواندهای که ادعا کرد کرونا با وايتکس درمان میشود و پول کلانی به جيب زد
وقتی دونالد ترامپ تزریق وایتکس را پیشنهاد داد، کلیسای جنسیس دو دقیقاً این «آیین مقدس» را اجرا میکرد، تا اینکه چهار نفر از سران کلیسا طی عملیات کوآک هَک به زندان افتادند.
راز دلبستگی
داستان دلبستگیهای انسان از لحظاتی پس از تولد آغاز میشود و تا لحظۀ مرگ نیز ادامه مییابد. ما انسانیت و هویت خودمان را بر اساس دلبستگیهایمان تعریف میکنیم. زندگیمان را در راه کسانی که دوستشان داریم سپری میکنیم و بیشترین رنجها را وقتی تجربه میکنیم که این دلبستگیها آسیب میبیند. اما چرا؟ آیا میتوان دلیل زیستشناختیای برای آنها پیدا کرد؟ دلبستگیها چه نقشی در تاریخ تکامل انسانی ایفا کردهاند و برای حیات گونۀ ما چه اهمیتی داشتهاند؟
برای بچهها بهجای تبلت بیلچه بخرید
«یادگیری شخصی» شیوهای از آموزش است که این روزها بین طرفداران تکنولوژی محبوبیت زیادی دارد. آنها میگویند برای بچهها رایانهای شخصی تهیه کنید و رهایشان کنید در اینترنت تا هر چه خودشان میخواهند و هر طور که خودشان دوست دارند بیاموزند. اما پشت این شیوۀ آموزش خطای فلسفی بزرگی نهفته است: اینکه همهچیز را میشود با چشم آموخت. در حالی که مرلوپونتی به ما آموخته است ما نهفقط با چشم، بلکه با تمام بدنمان میآموزیم.
اسمها به ما چه میگويند؟
در جهانی که معمولاً با ویژگیهایی چون تغییر و تجربههای گذرا تعریف میشود، اسمها یک استثنا محسوب میشوند. آنها موجودات سرسختیاند که جلوی حرکت بیرحمانۀ زمان قد علم میکنند. سنمان بالا میرود، عنوان شغلی و حتی تابعیتمان عوض میشود، اما اسممان همواره با ما باقی میماند. ویکتوریا پرینسویل، نویسندهای که بحث دربارۀ اسمگذاریها همیشه جایگاه پررنگی در آثارش داشته است در این نوشتار از جایگاه پر رمزوراز و پیچیدۀ نامها میگوید.
نسخۀ صوتی: فئودور داستایفسکی: فیلسوفِ آزادی
بگویید انسانبودن یعنی نیکوکاری، بلافاصله انسانها تمام تلاششان را میکنند تا به دیگران شر برسانند. بگویید انسانبودن یعنی آسیبزدن، دمبهدم آدمها را میبینید که مهربانی میکنند و کمک میرسانند. این عصیانِ درونی، این میلِ همیشگی به خلاف جهت شناکردن از نظر داستایفسکی جزئی از ذات بشر است، میلی که خیلی وقتها خودش را در قالب رفتارهای جنونآمیز و خودویرانگر نشان میدهد. گری سال مورسن، پژوهشگر برجستۀ داستایفسکی، از معنی انسانبودن در آثار این نویسندۀ روس میگوید.
در زمان بودن
همۀ ما کسانی را میشناسیم که یا خیلی زیاد در گذشته زندگی میکنند، یا خیلی زیاد نگران آینده هستند. بیشتر افراد در پایان زندگیشان، بیشازهمه، افسوسِ کارهایی را میخورند که نکردهاند، چون دربارهٔ پیامد آن کارها نگرانیهای بیجایی داشتهاند. بقیۀ افرادی هم که نسبت به آینده بیتفاوتاند یا به گذشته اهمیتی نمیدهند به آدمهای نفهم یا ریسکپذیرهای بیخِرد تبدیل میشوند. گذشته، اکنون، آینده؛ تاریخ، امسال، دهههای پیشِ رو. چطور باید اینها را در ذهنمان به تعادل برسانیم؟
بيماریهای همهگير و امپراتوریها
اوایل سال ۲۰۲۰ پس از آنکه ویروس کرونا سر و کلهاش از چین پیدا شد و بهسرعت جهان رادرنوردید، سال جدید که آرام شروع شده بود بهیکباره پرهیاهو شد. مثل این بود که جهان دوباره با مرگ سیاه روبهرو شده باشد و نظریات قدیمی دربارۀ نقش بیماریها در فروپاشی امپراتوریها، دوباره احیاشد. جان راپلی، پژوهشگر اقتصاد سیاسی در دانشگاه کمبریج، در این نوشتار از این میپرسد که زوال امپراتوری روم و پایان عصر فئودالیسم اروپایی دربارۀ کووید۱۹و آیندۀ غرب چه میتواند به ما بگوید؟
سوگ چيزی شبيه دويدن است
میگویند سوگ شبیه اقیانوس است، موجموج به سراغت میآید. یا شبیه رودخانه است، گاهی اوج میگیرد و گاه فرو مینشیند. اما شاید به «دویدن» هم بیشباهت نباشد، دویدنی نه در گریز از سوگ که همراهِ آن. این دوِ طولانی مسابقه نیست. هیچکس در آن برنده نمیشود. هیچ خط پایان درستی ندارد، اصلاً هیچ پایانی ندارد، اما از جایی به بعد، رنج تهنشین میشود و خاطرات خوش جوانه میزنند. مونیکا پرلِ، پس از آنکه پدرش را بر اثر آلزایمر از دست داد، به کندوکاو ارتباطش با سوگ و دویدن، و پیوند این دو با هم روی آورد.
نام این احساس خمودگی است
در روانشناسی، شکوفایی را قلۀ خوشبختی میدانند، جایی که بیشترین معنا را از زندگیمان دریافت میکنیم. از آن سو، افسردگی درۀ تیرهبختی است، جایی که احساس ناامیدی و بیارزشی میکنیم. خمودگی اما فرزند وسطی و فراموششدۀ سلامت روان است که همهگیری کرونا باعث شده بیش از پیش به چشم بیاید. ویژگی بارز خمودگی این است که علائم یک بیماری روانی را ندارد، اما تأثیراتش کمتر از آن نیست. آدام گرنت، در این یادداشت، راههای شناسایی این احساس و شیوۀ مقابله با آن را بازگو میکند.
زندگی در جایی که نمیتوان چیزی خرید چگونه است؟
جامعۀ ما چنان بر محورِ خریدکردن ساخته شده است که خیلی از وقتها، اگر قصد نداشته باشید چیزی بخرید، اصلاً نمیتوانید از خانه خارج شوید. همهجا، از پارکها و خیابانها و دیوارها تا سایتهای اینترنتی مملو از دعوت به خرید است. اما، اگر یکروز صبح بیدار شویم و ببینیم خریدکردن دیگر ممکن نیست، چه میشود؟ کتاب جدید جی. بی. مککینون، روزنامهنگار مشهور کانادایی، چنین جامعهای را تصویر میکند: جامعهای که هم به گذشتههای دور شبیه است، هم به آیندههای دور. اما شاید برای امروزمان حرفی داشته باشد.
بطری خالی را در سطل انداختید؟ واقعاً «هیچ» کاری برای محیطزیست نکردید
اسم پلاستیک که میآید، همه یاد بطری آب یا کیسۀ خرید میافتند، گرچه واقعیت چیز دیگری است: حدود ۵۰درصد از لوازم خودروها از پلاستیک درست شده و لباسهایمان هم بیشتر از پلیاسترناند تا نخ و پنبه. چرا اینطور نباشد؟ ارزان، سبک، و در دسترس است و از همه مهمتر: راحت میشود دورش انداخت؛ همین هم باعث شده تا لکهای از زباله به وسعت سه برابر کشور فرانسه در وسط اقیانوس آرام ایجاد شود. بااینحال، بهتازگی گویا همه خطر بحران پلاستیک را حس کردهاند. باید پرسید: راه درست مبارزه با آن چیست؟
مغزِ عاشق
هلن فیشر، احتمالاً بیش از هر انسانشناس زیستیِ دیگری، تصور ما را دربارۀ خودمان عوض کرده است. او عمیقترین و انتزاعیترین احساساتمان را با هورمونها و عصبهایمان پیوند زده و دم به دم، یادآوری کرده که انسانها، قبل از هر چیز دیگر، موجوداتی زیستی هستند. تحقیقات او دربارۀ عشق که به کمک علوم عصبشناختی انجام شده است، بر نیازِ وجودی ما انسانها به تشکیلِ پیوندهای احساسیِ دونفره و عمیقی تأکید دارد که لازمۀ تداوم نسل بشر بوده است.
میخواهم دخترم در متاورسی بهتر زندگی کند
متاورس میتواند دنیای زیبایی باشد، اما اگر مهار نشود، واقعیت را بیشازپیش پارهپاره خواهد کرد
پیش بهسوی متاورس
محل تلاقی رمزارزها، بازیها و سرمایهداری
من ۲۷ سال پیش یک متاورس ساختم؛ متاورس آن موقع افتضاح بود، الان هم افتضاح است
متاورس یا فراجهان واژهای است که از ترکیب کلمـۀ متا به معنای فرا و بخش سوم کلمۀ universe به معنای جهان به دست آمده است و محیطی کاملاً مجازی یا مجموعهای از تصاویر سهبعدی است که همانند لایهای روی واقعیت فیزیکی ما سوار میشوند
دلیل اصلی تغییر نام فیسبوک
مارک زاکربرگ میخواهد قهرمان متاورس باشد، زیرا خودش هم میداند که فیسبوک ملالانگیز است
چرا فیسبوک میخواهد در متاورس زندگی کنیم؟
فیسبوک مدتی پیش با تغییر نام خود به متا توجه چند میلیارد نفر از مخاطبانش را به مفهومی جلب کرد که شاید آیندۀ اینترنت امروزی باشد: متاورس. زاکربرگ در یک کنفرانس تلفنی دربارۀ آیندۀ شرکتش گفت: «پیشبینی میکنم که مردم از مرحلهای که ما را، اساساً، یک شرکت رسانۀ اجتماعی بدانند گذر خواهند کرد و به مرحلهای میرسند که ما را شرکتی متاورسی تلقی کنند». اما متاورس چیست و چرا اینقدر به آن اهمیت میدهند؟
مارک در متاورس
مدیرعامل فیسبوک از علت تبدیلشدن شبکۀ اجتماعیاش به «شرکت متاورس» میگوید
متاورس چیست؟ و چه کسی قرار است آن را بسازد؟
نبرد برای ساخت متاورس جنگی بر سر تاج و تخت است
اعتراف کن گاهی از فرزندت متنفر میشوی
نقشهای اندکی در زندگی به اندازۀ پدرومادر بودن بیرحمانه تداوم دارند. پیش از بچهدارشدن اغلب ما خودمان را صبور، مهربان و اهل مدارا میدانیم. اما فقط چند سال بچهداری این توهمات را از بین میبرد و ما خود را عریان میبینیم: اهل خشونت، عصبانی و چیزهایی که حتی فکرش را هم نمیکنید. بسیاری از والدین عشق و نفرت توأمان به فرزندشان را تجربه میکنند، اما همواره سعی در انکار آن دارند. آگاهی از این احساس دردناک است اگرچه گاهی کارکردهایی نیز دارد.
چرا وقتی جانمان در خطر است گذر زمان برایمان کند میشود؟
فرض کنید در خیابان با یک کونگفو کار حرفهای دعوایمان شود. تا ما تصمیم بگیریم که مشت بزنیم یا لگد، طرف با چند ضربۀ برقآسا نابودمان کرده است. حالا فرض کنید میخواهید مگسی که ساعتهاست در گوشتان وزوز میکند را با دست بکشید. این تلاش هم دستِ کم از دعوا با آن کونگفو کار ندارد. به محضِ آنکه دستتان را بلند میکنید، مگس غیب میشود. سوال اینجاست: چرا کوفگفو کار و مگس اینقدر سریعاند؟ یک پژوهشگر میگوید احتمالاً چون آنها در «بُعد زمانی» دیگری زندگی میکنند.
آیا راهی برای مقابله با چرندگویی وجود دارد؟
احتمالاً همۀ ما دور و برمان آدمهایی داریم که ید طولایی در چرندگویی دارند و از سیاست بینالملل تا پزشکی و فضانوردی و تاریخ و الاهیات برایمان میبافند. اما بدبختی واقعی از آنجا شروع میشود که آن چرندگو رئیسمان باشد، یعنی در موقعیتی قرار میگیریم که باید حرفهایش را جدی بگیریم و به توصیههایش عمل کنیم. در چنین اوضاعی لازم است استراتژی دقیقی برای مبارزه با چرندیات بچینیم.
آیا ادعاهای روانشناسی مثبتگرا واقعاً علمی است؟
داستان روانشناسی مثبتگرا بیشباهت به داستان پیدایش ادیان بزرگ جهانی نیست. حدود بیستسال پیش، یک روانشناس آمریکایی که عمدۀ شهرتش را مدیون تحقیق دربارۀ سیاهیهای روح انسان بود، ناگهان هنگام صحبت با دختر پنجسالهاش، از خود پرسید: چرا همه از ناخوشیهای روانی حرف میزنند، اما کسی دربارۀ شادی و شکوفایی چیزی نمیگوید؟ روانشناسی مثبتگرا اینچنین متولد شد و قدم به قدم به دستورالعملی تبدیل شد که همۀ جهان را فتح کرد. اما این موفقیت عظیم هزینههای بزرگی هم داشت.
پلیس احساسات
چه کسی روی آن را دارد تا به کلِ بشریت بگوید باید چه احساسی داشته یا نداشته باشند؟ بله، فلاسفه. آنها از زمان رواقیون در حال قانونگذاری برای زندگی احساسی بودهاند. کافی است احساسی در دلتان به وجود بیاید تا سروکلۀ فیلسوفی پیدا شود و مچتان را بگیرد. یکی میگوید «خشمگین» نباش، دیگری «همدلی»تان را احمقانه میداند و بسیاری هم میگویند «پشیمانی» اصلاً به درد نمیخورد. اما اینبار نوبت اگنس کالارد استاد دانشگاه شیکاگوست. او میگوید هریک از این احساسات نهایتاً نشانهای از سلامتیاند، اما تنها یک احساس است که هیچ منفعتی ندارد: «نفرت».
چرا بهجای یک مثقال زبان یک من کله تکان میدهیم؟
زبان بدن همان چیزی است که در تعاملات روزانه زیاد از آن استفاده میکنیم: از سر تکاندادن برای آری یا نه گفتن تا نمادهایی که با انگشتان دستمان خلق میکنیم. زبان مشترکی که شکافهای زبانی و فرهنگی ما با غریبهها را پر کند و علاوه بر این وقتی نمیتوانیم یا نمیخواهیم با کسی سخن بگوییم به آن پناه میبریم. آیا زبان اشاره آنقدری که ما فکر میکنیم یکسان و در همه جا به یک شکل است؟
چرا اینقدر فرسوده شدهایم؟
حدود ۵۰ سال پیش، رواندرمانگری که روزانه تا ۱۶ ساعت کار میکرد در نوشتهای، در توصیف وضع زندگیاش، گفت «فرسوده» شده است. او این کلمه را بارها از زبان بیمارانش شنیده بود که عمدتاً معتادانی بودند که هروئین نابودشان کرده بود. رفتهرفته، فرسودگی ورد زبان همه شد. معلمان، پرستاران، پزشکان و کارمندان احساس میکردند شرایط سبعانۀ کار زندگیشان را سیاه کرده است. بعد توصیهها از راه رسیدند. پنج یا ده یا بیست راه برای رهایی از فرسودگی. اما آیا واقعاً کسی از فرسودگی نجات پیدا کرد؟
در مهمانیهای شبانۀ آدمهای پولدار چه میگذرد؟
اشلی میرز، استاد جامعهشناسی دانشگاه بوستون، به لطف ویژگیهای ظاهریاش توانست به مهمانیهای دیوانهواری راه بیابد که جز مردان پولدار و مدلها کس دیگری امکان ورود به آنها را نداشت. مهمانیهایی که قرار بود خستگی همیشگی این مردان قدرتمند را با افراطیترین خدمات برطرف کند. تحقیق او سراغ بازیگران مختلفی میرود که در این نمایشِ جلوهفروشانۀ ثروت و قدرت نقش ایفا میکنند. از کسانی که این مهمانیها را ترتیب میدهند، تا کسانی که به آنها دعوت میشوند.
خوشبختی دو نوع دارد؛ میخواهید اهل کدامش باشید؟
این روزها بازار فروش شادی و خوشبختی داغ است. هر کسی بساطی پهن کرده و توصیههایی برای رستگارشدن میفروشد. آرتور بروکس میگوید نباید در این وضعیت آشفته گیج شد. در طول تاریخ، فقط دو سبک خوشبختی وجود داشته: یا کسانی که میگفتند برای خوشبختی باید راحت گرفت و لذت برد، یا آنهایی که لذتگرایی را تحقیر میکردند و میگفتند خوشبخت کسی است که به وظیفهاش عمل کند. آیا میتوان این نزاع لذت و فضیلت را حل کرد؟
در ستایش عشقِ شورمندانه به آثار ادبی
آنها که در کتابخواندن شور و لذتی مییابند معمولاً اولین باری را به یاد میآورند که یک کتاب مثل صاعقه به جانشان خورده است. اولین کتابهایی که عاشقشان میشویم معمولاً حس شگفتآوری از آشنایی و صمیمیت برایمان ایجاد میکنند. احساس میکنیم شخصیتِ آن کتاب خودِ ماست، اما جسورتر و زبانآورتر، و آنچه بر او میگذرد همان چیزهایی است که بر ما گذشته است. بااینحال، وقتی بزرگتر میشویم، احساسمان به کتابها هم عوض میشود و آن عشقهای آتشین جایش را به گفتوگو و همدمی عمیق میدهد.
چرا مدیریت زمان زندگیمان را نابود میکند؟
این روزها اکثر ما از فشار و شدت کارها خسته و فرسودهایم و آرزو میکنیم بالاخره روزی برسد که دیگر هیچ کار زمینماندهای وجود نداشته باشد، همهچیز سر جایش باشد و بتوانیم لذت زندگی را بچشیم. راز جذابیتِ تکنیکها و تمرینهای «مدیریت زمان» هم در همین است. آنها به ما وعدۀ رسیدن به همۀ کارهایمان را میدهند، اما یک چیز را به ما نمیگویند: اینکه «کار» در نظام سرمایهداری امروز، ماهیتاً بیپایان است.
جمعیت رودی خروشان است یا باتلاقی مرگبار؟
تجربۀ حضور در جمعیت معمولاً عمیق و فراموشنشدنی است. حضور در استادیومی چنددههزارنفره، راهرفتن در کنار جمعیتی انبوه در تظاهرات، یا شادیکردن دوشادوش آدمهای دیگر در جشنی بزرگ. همهگیری کرونا تجربۀ این حضور در جمع را برایمان ناممکن کرده است، اما آن خاطرهها زندهاند. اُلیویا لینگ، نویسندۀ تحسینشدۀ بریتانیایی، در سال حسرت حضور در جمعیت، از معناهای گوناگون جمعیت در آثار ادبی و هنری نوشته است، از جمعیتهای شاد، غمزده، جسور، ترسان یا سرگردان.
آنها کمر تو را شکستند پدر
ادوار لویی، نویسندۀ ۲۶سالۀ فرانسوی، سالهایی را به یاد میآورد که از پدر خود متنفر بود، کارگر کارخانهای روستایی که جز سکوت و خشونت و بیعاطفگی از او چیزی ندیده بود. ادوار بزرگ شد و پدرش پیر و بیمار. در گذر سالها او مرحله به مرحله دید که چطور خشونتی که در کودکی بر او تحمیل میشد، شمهای بود از خشونتی عظیم و طاقتفرسا که در درجۀ اول بر پدرش تحمیل میشد. پدر او خود قربانی خشونتی بود که اعمال میکرد.
وقتی از ریخت طرف هم بیزاریم چطور اختلافمان را حلوفصل کنیم؟
همۀ ما کمابیش درگیر اختلاف نظرهایی شدهایم که در آن بدون اندکی شک و تردید خود را برحق بدانیم و شخص مخالفمان را اهریمنی خبیث ببینیم. در این موقعیتها فقط پیروزی صددرصدی است که راهحلی ممکن به نظر میرسد، پیروزیای که پس از جنگی تمامعیار حاصل میشود. آماندا ریپلی، در کتاب جدیدش، میگوید وقتی در دام چنین دعواهایی افتادید، باید به نقطهای که در آن ایستادهاید شک کنید. او برای بیرونآمدن از اینگونه مخمصهها راهکارهایی دارد.
خودی که دیگران میبینند و خودمان نمیبینیم
پژوهشها نشان میدهند اولین برخوردها نافذترین شناخت را از ما در ذهن دیگران رقم میزند. درواقع، ما یک عمر دستوپا میزنیم تا خودمان را بشناسیم، اما گویا هویتمان در یک چشمبرهمزدن بهنحوی برقآسا برای دیگران برملا میشود. آینه، عکس، فیلم و صداهای ضبطشده، همگی، فناوریهایی هستند که خویشتن ما را افشا میکنند و آن خودی را نشانمان میدهند که دیگران میبینند و ما نمیبینیم. اما چند نفر از ما تاب چنین مواجههای را داریم و چرا غالباً از روبهروشدن با خودمان فرار میکنیم؟
شوپنهاور پس از ملاقات دیوانگان چه چیزی دربارۀ نبوغ آموخت؟
گوتلیب فیشته، وارث خودخواندۀ کانت، میگفت «نبوغ» امری الهی است، درحالیکه «جنون» ماهیتی حیوانی دارد. شوپنهاور تردید داشت که موضوع به همین سادگی باشد، بلکه اساساً ممکن است ماجرا کاملاً برعکس باشد، اینکه نبوغ و جنون نه دو سوی مقابل، بلکه دو امر بههمپیوسته باشند.شوپنهاور برای ارضای کنجکاوی خود دست به کاری خارقالعاده زد. او دانشگاه را ترک کرد و، برای آنکه با چشم خودش ببیند، به دیدار ساکنان تیمارستان رفت، دیداری که به رویهای مداوم بدل شد.