باشگاه قتل پنجشنبه | The Thursday Murder Club
By Reza Karimabadi | رضا کریمآبادی
زمانی که شروع به تولید پادکست مردی که دوبار مرد کردم؛ هنوز ترجمه فارسی از این کتاب نبود ولی در انتها از ترجمه خانم افسانه مقدم و خانم محدثه مقدم و همچنین خانم نازنین فیروزی استفاده کردم
باشگاه قتل پنجشنبه | The Thursday Murder ClubApr 16, 2022
دعوت به شنیدن پادکست «نولت | داستان کوتاه» و اخباری از قسمت سوم مجموعه باشگاه قتل پنجشنبه
سلام به دوستان همراه و شنونده پادکست باشگاه قتل پنجشنبه. امیدوارم که از شنیدن دو کتاب اول این مجموعه لذت برده باشید. اگر شنیده باشید ریچارد آزمن نویسنده کتاب، کار نوشتن قسمت سوم این مجموعه را به پایان رسانده و کتاب در اواخر آبان منتشر میشود. امیدوارم بتوانم تقریباً در همان زمان، پادکست را با قسمت سوم مجموعه ادامه بدهم. تا ان زمان از شما دعوت میگنم شنونده پادکست جدید من با نام «نولت» در پلتفرم کستباکس باشید. محتوای این پادکست جدید، اپیزودهای تک قسمتی با موضوع داستان کوتاه هست. هر داستان از یک کتاب مجموعه داستان کوتاه، انتخاب شده و عملاً به معرفی آن کتاب پرداخته میشود. طول اپیزود به گونهای در نظر گرفته شده که بتواند شما را در یک سفر درون شهزی یا در هنگام انتظار در مطب دکتر، سرگرم کند. خوشحال میشوم که همراه باشید. ممنونم.
مردی که دوبار مرد | فصل سوم | قسمت هشتاد و چهارم | پایان
مردی که دوبار مرد | فصل سوم | قسمت هشتاد و چهارم | پایان
مردی که دوبار مرد | فصل سوم | قسمت هشتاد و سوم
مردی که دوبار مرد | فصل سوم | قسمت هشتاد و سوم
مردی که دوبار مرد | فصل سوم | قسمت هشتاد و دوم | جویس
مردی که دوبار مرد | فصل سوم | قسمت هشتاد و دوم | جویس
مردی که دوبار مرد | فصل سوم | قسمت هشتاد و یکم
مردی که دوبار مرد | فصل سوم | قسمت هشتاد و یکم
مردی که دوبار مرد | فصل سوم | قسمت هشتادم
مردی که دوبار مرد | فصل سوم | قسمت هشتادم
مردی که دوبار مرد | فصل سوم | قسمت هفتاد و نهم
مردی که دوبار مرد | فصل سوم | قسمت هفتاد و نهم
مردی که دوبار مرد | فصل سوم | قسمت هفتاد و هشتم
مردی که دوبار مرد | فصل سوم | قسمت هفتاد و هشتم
مردی که دوبار مرد | فصل سوم | قسمت هفتاد و هفتم
مردی که دوبار مرد | فصل سوم | قسمت هفتاد و هفتم
مردی که دوبار مرد | فصل سوم | قسمت هفتاد و ششم
مردی که دوبار مرد | فصل سوم | قسمت هفتاد و ششم
مردی که دوبار مرد | فصل سوم | قسمت هفتاد و پنجم
مردی که دوبار مرد | فصل سوم | قسمت هفتاد و پنجم
مردی که دوبار مرد | فصل سوم | قسمت هفتاد و چهارم
مردی که دوبار مرد | فصل سوم | قسمت هفتاد و چهارم
مردی که دوبار مرد | فصل سوم | قسمت هفتاد و سوم
مردی که دوبار مرد | فصل سوم | قسمت هفتاد و سوم
مردی که دوبار مرد | فصل سوم | قسمت هفتاد و دوم
مردی که دوبار مرد | فصل سوم | قسمت هفتاد و دوم
مردی که دوبار مرد | فصل سوم | قسمت هفتاد و یکم
مردی که دوبار مرد | فصل سوم | قسمت هفتاد و یکم
مردی که دوبار مرد | فصل سوم | قسمت هفتادم | جویس
مردی که دوبار مرد | فصل سوم | قسمت هفتادم | جویس
مردی که دوبار مرد | فصل سوم | قسمت شصت و نهم
مردی که دوبار مرد | فصل سوم | قسمت شصت و نهم
مردی که دوبار مرد | فصل سوم | قسمت شصت و هشتم
مردی که دوبار مرد | فصل سوم | قسمت شصت و هشتم
مردی که دوبار مرد | فصل سوم | قسمت شصت و هفتم
قسمت شصت و هفتم
مردی که دوبار مرد | فصل سوم | قسمت شصت و ششم
قسمت شصت و ششم
مردی که دوبار مرد | فصل سوم | قسمت شصت و پنجم
قسمت شصت و پنجم
مردی که دوبار مرد | فصل سوم | قسمت شصت و چهارم
قسمت شصت و چهارم
مردی که دوبار مرد | فصل دوم | قسمت شصت و سوم
قسمت شصت و سوم
مردی که دوبار مرد | فصل دوم | قسمت شصت و دوم
قسمت شصت و دوم
مردی که دوبار مرد | فصل دوم | قسمت شصت و یکم
قسمت شصت و یکم
مردی که دوبار مرد | فصل دوم | قسمت شصتم
قسمت شصتم
مردی که دوبار مرد | فصل دوم | قسمت پنجاه و نهم
قسمت پنجاه و نهم
مردی که دوبار مرد | فصل دوم | قسمت پنجاه و هشتم
قسمت پنجاه و هشتم
مردی که دوبار مرد | فصل دوم | قسمت پنجاه و هفتم
قسمت ۵۷
مردی که دوبار مرد | فصل دوم | قسمت پنجاه و ششم
قسمت ۵۶
مردی که دوبار مرد | فصل دوم | قسمت پنجاه و پنجم
قسمت ۵۵
مردی که دوبار مرد | فصل دوم | قسمت پنجاه و چهارم | جویس
قسمت ۵۴
مردی که دوبار مرد | فصل دوم | قسمت پنجاه و سوم
قسمت ۵۳
مردی که دوبار مرد | فصل دوم | قسمت پنجاه و دوم
قسمت ۵۲
مردی که دوبار مرد | فصل دوم | قسمت پنجاه و یکم
قسمت ۵۱
مردی که دوبار مرد | فصل دوم | قسمت پنجاهم
قسمت ۵۰
مردی که دوبار مرد | فصل دوم | قسمت چهل و نهم
قسمت ۴۹
مردی که دوبار مرد | فصل دوم | قسمت چهل و هشتم
قسمت ۴۸
مردی که دوبار مرد | فصل دوم | قسمت چهل و هفتم
قسمت ۴۷
مردی که دوبار مرد | فصل دوم | قسمت چهل و ششم | جویس
قسمت ۴۶
مردی که دوبار مرد | فصل دوم | قسمت چهل و پنجم
لمبرت
مردی که دوبار مرد | فصل دوم | قسمت چهل و چهارم
کبوترهای عاشق
مردی که دوبار مرد | فصل دوم | قسمت چهل و سوم
چیپس
مردی که دوبار مرد | فصل دوم | قسمت چهل و دوم
کندریک
مردی که دوبار مرد | فصل دوم | قسمت چهل و یکم
الیزابت
مردی که دوبار مرد | فصل دوم | قسمت چهلم
لنس
مردی که دوبار مرد | فصل دوم | قسمت سی و نهم| جویس
اگر منظورم را بدانید فردا صبح است و من تازه از مغازه برگشتم. بیشتر از آن در یک لحظه. کیف و چتر من روی میز راهرو آماده است. بیشتر از آن در یک لحظه بیش از حد.
الیزابت فکر می کند که داگلاس مرگ خود را جعل کرده است. ظاهراً در خط کار او غیر معمول نیست. یک نفر را کشت، جسد را مال خودش تشخیص داد و با بیست میلیون فرار کرد. چه کسی می تواند بگوید، اما مطمئناً کار خوبی است اگر بتوانید آن را دریافت کنید.
ما همه در شب گذشته ابراهیم دور هم بودیم، زیرا الیزابت می خواست تئوری را پشت سر سو رردون اجرا کند. اتفاقاً ابراهیم بهتر حرکت می کند، اما غمگین به نظر می رسد که اصلا شبیه او نیست. منظورم این است که او همیشه غمگین به نظر میرسید، مگر اینکه فهرستی بنویسد یا چیزی را توضیح دهد، اما به ندرت او را غمگین میبینید. باید یه جوری از آپارتمانش بیرونش کنم او را پشت فرمان ماشینش برگردانید. یا ماشین رون، اما میدانی منظورم چیست.
شب خیلی خوبی داشتیم چیز خاصی نبود، اما همیشه نباید باشد، درست است؟ شاید داشتن شخصی از MI5 در آنجا یک سال پیش احساس غیرعادی می کرد، اما من انتظار چنین چیزهایی را دارم. فکر کردم سو ریردون هم کمی غمگین به نظر می رسید. من تصور می کنم که او پس از هر اتفاقی که افتاده است در محل کار دچار مشکل شده است.
مردی که دوبار مرد | فصل دوم | قسمت سی و هشتم
الیزابت در راه بازگشت از همبلدون به سو زنگ زده بود و به این فکر می کرد که آیا ممکن است آزاد باشد تا برای گپ زدن به آنجا برود؟ سو خوشحال شده بود و مستقیماً پایین رانده بود. ابراهیم پیتزای دومینو سفارش داده بود.
مردی که دوبار مرد | فصل دوم | قسمت سی و هفتم | جویس
چه روز طولانیای بود. تازه از پیش مارتین لومَکس برگشتهایم، ولی توی خانهٔ ابراهیم جلسه داریم.
خوشبختانه کل مسیر برگشت خواب بودم. وقتی بیدار شدم، سرم روی شانهٔ ران بود. شانهٔ خوبی دارد، اگرچه هیچوقت این حرف را به کسی نمیزنم.
لومَکس کاملاً برخلاف انتظارمان بود. دستکم من که انتظارش را نداشتم. اگر او را توی خیابان ببینید، گمان میکنید وکیل است یا خشکشویی دارد ولی خودش آنجا کار نمیکند. به نظرم جذاب ولی کمی کسلکننده بود. هیچوقت فکر نمیکردم مردهای کسلکننده بتوانند جذاب باشند. باور کنید تلاشم را کردم. اینطوری زندگی سادهتر نمیشد؟
ولی اگر تمام شایعات حقیقت داشته باشد، او مرد کسلکنندهای نیست؛ چون در میان قتل و طلا و هلیکوپتر و غیره میچرخد. اما اگر به قتل و طلا و هلیکوپتر نیاز دارید تا آدم جالبی شوید، پس همچنان کسلکنندهاید. جِری هیچوقت به هلیکوپتر نیاز نداشت.
مردی که دوبار مرد | فصل دوم | قسمت سی و ششم
وقتی باگدن دهساله بود، دوستانش ازش خواستند اگر جرائت دارد، از روی پل بپرد. احتمالاً ارتفاع پل دوازده متر بود و رودخانهای خروشان و سنگلاخ از زیر آن میگذشت. چند سال قبل هم پسر دیگری هنگام پریدن از پل، جان خودش را از دست داده بود. مدتی مقامات شهر دور نردههای پل سیم خاردار کشیدند تا کسی دوباره حماقت نکند. اما به مرور زمان سیمهای خاردار زنگ زده و پوسیده شده و توی رودخانه افتاده بودند. هیچکس به فکر تعویضشان نبود، چون بودجه کم بود و حافظهها کوتاه. بهعلاوه، مادر آن پسرک هم کمی بعد خودش را کشته بود. پس کمکم همه احساس کردند آن اتفاق هیچوقت نیفتاده است و انگار نه انگار که کسی غرق شده بود.
باگدن به خاطر می آورد که از گوشهٔ پل، به رودخانهٔ سفید و خروشان، صخره های نوکتیز و خاکستری نگاه می کرد. اگر می پرید شاید به یکی از سه روش می مرد. ممکن بود بر اثر برخورد با آب، آن هم از این ارتفاع، در دم بمیرد. بهراحتی میتوانست از صخره هایی که سرشان بیرون بود دوری کند. ولی زیر آب پر از سنگ بود و قطعاً اگر به یکیشان میخورد، بی شک میمرد. اگر باز هم قسر درمیرفت و از این دو حالت جان سالم به در میبرد چطور؟ خوب، جریان آب رودخانه تند و بیرحم بود و او برای رسیدن به آن طرف رودخانه و سیلگیرها به قدرت و شانس نیاز داشت.
همکلاسیهایش تحریکش کردند و او را «تورش» و راسو کوچولو صدا زدند. در لهستان به ترسوها چنین صفاتی میدادند. ولی باگدن به حرفشان گوش نمیکرد و فقط به آب زل زده بود. یعنی چه حسی میتوانست داشته باشد؟ معلق ماندن روی هوا. شرط میبست حس خیلی خوبی باشد.
باگدن، حتی آن وقتها هم میدانست آدم شجاعی نیست. قطعاً بیملاحظه هم نبود. هیچکس این صفت را بهش نسبت نمیداد و البته به این خاطر او را سرزنش نمی کرد. او اهل خطر کردن نبود و هیچوقت تحت تأثیر تستسترون یا تزلزل شخصیتی کاری عجیبی از او سر نمی زد. با این حال یادش میآید که ژاکتش را درآورد. آن را مادرش برایش بافته بود. بعد از نردهها بالا رفت و وحشتی ناگهانی سراپای دوستان هراسانش را در بر گرفت.
راه طولانی عمیقی بود.